پُرِ زخمــــم و غــــم قهــــرِ تو مــاننـــد نمــک

پُرِ زخمــــم و غــــم قهــــرِ تو مــاننـــد نمــک
به گمــــانم که بمیــــرم، تـو بگــویی بـه درک

به هــــوای تو دلــــم یکســــره، آرام و یــواش
می کشــد از ســــر دیــوار حیــــاط تـو سـرک

مدتی هـست که فهمیــده ام آن خنــده ی تو
در خودش داشــته مجمــوعه ای از دوز و کَلک


تا کـه من دق کنــم از غصــه، برایش هـــر روز
می کشی سرمه و سرخاب و سفیداب و زَرک

رنـگ و رویـــم شــده از تندی اخــــلاق تـو زرد
شــده ام لاغــر و پــژمرده، لبــم خــورده تـَـرک

دوستـی گفت: «گمــانم که به این حالـت تند
عاشقــی را زده در خــانه ی قلـب تو محــک»


«دوستــت دارم»و با گفتــن آن صـــــدهـا بــار
داده ام دست دل سنــگ و سیــــاه تو گَـــزک

گفتـه بودی که شـکایت نکنم...چشم! دعــــا:
حافظــت دســت خـــدا باشـــــد و اَللهُ مَعـَـــک


جواد مزنگی

آشفتگی و فراق و زاری دارد

آشفتگی و فراق و زاری دارد

دلتنگی و درد بیقراری دارد

آسودگی از بلای او ممکن نیست

"عشق" است، هزار تیر کاری دارد



"جواد مزنگی"

همراه خودت غصه به آن سو نبری

همراه خودت غصه به آن سو نبری
غم در برِ آن ماه سیه مو نبری

ای باد که از کوچه ی ما می گذری
از من خبری به خانه ی او نبری

"جواد مزنگی"

آشفتگی و فراق و زاری دارد

آشفتگی و فراق و زاری دارد
دلتنگی و درد بیقراری دارد
آسودگی از بلای او ممکن نیست
"عشق" است، هزار تیر کاری دارد



"جواد مزنگی"


"عشق" است، هزار تیر کاری دارد

آشفتگی و فراق و زاری دارد

دلتنگی و درد بیقراری دارد

آسودگی از بلای او ممکن نیست

"عشق" است، هزار تیر کاری دارد

"جواد مزنگی"

"عشق" است، هزار تیر کاری دارد

آشفتگی و فراق و زاری دارد

دلتنگی و درد بیقراری دارد

آسودگی از بلای او ممکن نیست

"عشق" است، هزار تیر کاری دارد

"جواد مزنگی"

همراه خودت غصه به آن سو نبری

همراه خودت غصه به آن سو نبری
غم در برِ آن ماه سیه مو نبری

ای باد که از کوچه ی ما می گذری
از من خبری به خانه ی او نبری

"جواد مزنگی"

از ماه و ستاره سینه ریزی داری

بر چهره نگاه تند و تیزی داری


با یک نظر آشوب غزل کن، زیرا

چشمان سیاه شعرخیزی داری


"جواد مزنگی"

هرجا که به شب نگاهِ ماهی تابید

هرجا که به شب نگاهِ ماهی تابید

یا بویِ گُلی به روزگارم پیچید


من با همه یِ وجود در آن هنگام...

با خود به تو فکر کرده ام، بی تردید


جواد مزنگی

بر چهره یِ خود حالِ تو را می گیرد

تاثیری از احوالِ تو را می گیرد .

کولی شده، هر گوشه کناری این دل

با نیت خود فال تو را می گیرد


جواد مزنگی