پاییز، آذر، کمی باران،

پاییز، آذر، کمی باران،

باقی همه تو...

ام البنین دهقان

وطنم ...

مثل پدرم و مادرم و همسرم و فرزندانم!
تو برایم عزیزی مثل شکوه طلوع و غروب خورشید و حکومت بی بدیل ماه!
تو برایم عزیزی!
مثل زیبایی شب و روشنایی روز !
تو برایم عزیزی !
مثل خوشحالی دیدار دیروز و چشم انتظاری امروز!
تو برایم عزیزی!
مثل لالایی هر شب مادرانه ها ,هم دیروز و کودکی ام ,هم امروز و مادری ام!
تو برایم عزیزی!
مثل قصه های مادربزرگ و دلواپسی پدر بزرگ!
مثل بزرگی بابا و مهربانی مادر!
تو برایم عزیزی مثل خنده های دخترکی که در راه رسیدن به مدرسه تاب ندارد!
و بازیگوشی پسری که با عروسکش قایم موشک بازی می کند !
مثل صد آفرین بر دیکته ها!
مثل رسیدن به جواب مسئله ها!
مثل حساب,هندسه و زنگ آخر مدرسه!
تو برایم عزیزی !
مثل نم نم باران!
مثل تک تک برگ هایی که پاییز را نقاشی می کند و بادهایی که همسفر پاییز می شوند!

مثل مهر مثل آبان!
مثل یلدا طولانی و سفید چون برف زمستانی!
مثل گل,بهار, فروردین!
مثل نفس , جان, همین !
مثل اردیبهشت ,خرداد ,نقطه اتصال بهار با تابستان!
مثل تیر,مرداد دامن پربار درختان!
تو برایم عزیزی !
مثل طعم چای دارچین و استکان های ردیف شده مادربزرگ !
مثل استراحت پدربزرگ در پایان خستگی روزگار!
تو برایم عزیزی!
مثل لبخند!
مثل شیرینی!
مثل کیک تولد یواشکی!
مثل صبح و بیداری و دستان دخترم !
مثل نفس که می آید و می رود!
تو برایم عزیزی!
مثل عطر سیب!
مثل خوش بویی به و زیبایی زردآلو!
مثل دیدار!
مثل شوق !
مثل عشق!
وطنم ...

ام البنین دهقان

برای تو شعر نوشتم

برای تو شعر نوشتم
برای خودم از تو
تو بهترین بهانه بودی
که من دوباره شعر شدم...

بخوان به رنگ انار
در دل پاییز
مرا.


ام البنین دهقان

و من برای آمدنت تا فردای نیامده می مانم

با تکرارش خسته نمی شوم
قوی می شوم
دوست داشتنت را می گویم
همان که هم نغمه های بهاری دارد و
هم گرمای مرداد
هم خنکای مهر
هم زردی پاییز
هم آغوش یلدایش باز است
هم سفیدی زمستان
هم جنب و جوش اسفند
نواهای فرودین با تو بر پا می شود
و زیبایی اردیبهشت در دستان توست
خرداد بی بهانه برایت بهاری می کند
و من برای آمدنت
تا فردای نیامده می مانم


ام البنین دهقان

می خواهم سلام کنم

می خواهم سلام کنم
به شما !
به درس !
به مدرسه !
به لبخند شما!
به مداد و به پاک کن و به مشق!
به کتاب فارسی به سوالات ریاضی
به علوم!
خانم اجازه !
من امروز از چهل گذشته ام
و کتاب و دفتر مدرسه را
سالیانی است بسته ام
اما
لبخند شما هر روز با من است
با کارم!
با مادری ام!

خانم اجازه !
من حاضرم!
در کلاس درسی که دیروز دادی
و من امروز در کیف زندگیم دارم !
دیروز لبخند زدی !
سلام دادی !
الف و ب را با دوستت دارم
به هم تابیدی!
دستم دادی!

خانم اجازه
من حاضرم ....

" دستانم رو بو می کنم
هنوز هم بوی گچ می دهد
خاطراتم..."

ام البنین دهقان

چتر را ببند! بگذار باران ببارد

همان عصر!
همان چای !
همان دیدار!
همان لبخند!
همان ...
که
آرزو شده!
***
چتر را ببند!
بگذار باران ببارد

و تازه کند!
تمام خاطرات گذشته را...

تولد باران زیباست
...
ام البنین دهقان

پاییز منتظر است و من ... کی می آیی ...

پاییز منتظر است!
با فرش فرشی از برگ ها
سر قرار همیشگی!
کنار شاخه های سردو بی حوصله
به وقت عصر
به وقت دلتنگی
به وقت حرف های ناگفته !
پاییز منتظر است و من ...
کی می آیی ...


ام البنین دهقان

تو همه را به سکوت دعوت می کنی

تو
همه را
به سکوت دعوت می کنی
امان از روزی که
سکوت هم
زبان در کام می گیرد
به احترام
تو

ام البنین دهقان