من گرفتار شبانگاهم و نه دیدن آن ماهم

من گرفتار شبانگاهم و نه دیدن آن ماهم
در دست تو سیبی است، کشاند به گناهم

باروی گُلت خیز و کنارم بنشین مثل فریبا
از فرط تپش خون کنم از دیده به راهم

شمع شبم تانور تاریکی نماید در خیال
تا سحر از دل کشم تصویر تو از لب آهم

گر گریزم سوز سینه آید از هجر و غمت
اشک سرکش می کُشد از سوز نگاهم

من که هرجا میروم شوق خیالم می رمد
تااین خیال دلنشین بوده هجای فی البداهم


امین طیبی