کاش تو را ندیده بودم

کاش تو را ندیده بودم
درون تیره ابرهای کبود
زخمی مورب در چهره داشتی
در میان تندر و توفان به خود می پیچیدی
و به پهنای آسمان اشک می ریختی
تا غبار روزگار سیاهی و تباهی را
با اشک و آه بزدایی
تا در چشمانت ستاره‌ها سوسو زنند

من خواب بهار دیگری دیده بودم
از نوع دیگری
در پی زمهریر هزاران یخبندان
با عطر نان و ریحان
بر حریر هزاران علفزار
با آواز هزاران پرنده
با خوشه هائی از گل های اقاقی در موهایش
جان بدر برده از دستبرد راهزنان
می آید به تماشای ماهی هایی
که در مهتاب می پرند
تا در آینه ی رود خود را ببینند
و اندیشه ای می آورد به سبزی باغ های اساطیری
برای شکفتن لبخند هزاران شکوفه
و نجات می دهد زیبای طلسم شده را
که زخمی کهنه روی گونه دارد

بهاری می آید دست و دل باز
با شعر و شراب و شهد فراوان در انبان
تا پرندگان مست شور و ماهور بخوانند و
پرواز را مثل امواج به سینه بسایند
و من در خواب سارها و ماهی ها می پرم
و پرندگان بی نظیری
در خواب های من به پرواز در می آیند
زیبای طلسم شده را می بینم
دیگر زخم موربی روی گونه ندارد
می گویم: آه، من به یک روز زنده بودن
در چنین بهاری راضی بودم

خواب بهار دیگر گونه‌ای دیده‌ام
که نام همه‌ی گل ها و پروانه ها را می داند
در نور چشمان اش التیام و مهربانی هست
زیبائی را وزن نمی کند
بزرگی را اندازه نمی گیرد
نفع و ضرر را نمی سنجد
رنگ را جیره بندی نمی کند
می گوید من قبلاً تو را یک جایی ندیده ام؟
آنگاه تکه های مرا به هم می چسباند
و می گوید:
من تو را می شناسم
آری تو همان آینه ی هزار تکه ای
که بهار را دیگر گونه‌ می خواستی
در قلعه ی سنگباران
بیقرار بهار بودی
اینک بهار
خواهی زلف بر باد ده
خواهی دست افشان
خواهی آواز بخوان.


امید علی دایم امید

فقط همین یک بار

فقط همین یک بار
ضربه ی سیزدهم را بنواز
بی که بدانی روزی سپری شده
بگذار سمت تاریک ماه
روح اش را از شیطان پس بگیرد
این همه آب ها که سر در نشیب؟
بگذار یکبار در باز شود
رو به مهتاب


امید علی دایم امید