عاشقان را رخصت کنکاش نیست

عاشقان را رخصت کنکاش نیست
مهربانی در پی پاداش نیست

من چه سان باور کنم عشق تورا
بیقراری در نگاهت فاش نیست

دل به هرم عشق میسوزد نه عیش
( عاشقی مقدور هر عیاش نیست)

اشتباهی آمدی,گم کرده راه
محفل ما مجلس خفاش نیست

زارعی (بیدل ) سرایی کرده است
شا عر شور آفرین کلاش نیست.

اسد زارعی

دست دادم , مرگ بی انصاف دستش را کشید

دست دادم , مرگ بی انصاف دستش را کشید
شرم بر تو زندگی , مرگم مرا قابل ندید

جان رنجور و رمیده در قفس آشفته است
کاش در وا می شد و این مرغ وحشی می پرید

زمهریر بی کسی و لرزش دستان تنگ
زندگانی پیله ی تاری به دور ما تنید

زندگی گاهی چنان بی رحم می گردد که کوه
کوه بی احساس می لرزد سراپا مثل بید

زیر بار عشوه های زندگی پشتم شکست
کاش گاهی زندگی هم ناز ما را می کشید

اسد زارعی

هر طرف رو می کنم یک روح زار افتاده است

هر طرف رو می کنم یک روح  زار افتاده است
قلب پر خونی به حال احتضار افتاده است
عشق این فرمانروای فاتح قلب زمین
در کشاکش با هوا از اعتبار افتاده است
شور و سر مستی بهایش آنقدر تلخ است که
باده و پیمانه از چشم خمار افتاده است
منقضی شد دوره ی پروانه های پاکباز
دور دست کرکس بی بند و بار افتاده ا
ست
از صداقت دم نزن , هشدار! این جا آینه
تکه تکه گوشه ای غرق غبار افتاده است  

اسد زارعی

آری نمی خواهم بفهمم ای برادر!

آری نمی خواهم بفهمم ای برادر!
آشفته تر می گردم از فهم فراتر

پرسیدم از روشن ضمیری زندگی چیست
آتش گرفت و سوخت از آه مکرر

وقتی نمی پرسی نمی فهمی و خوابی
وقتی که در خوابی نمی گردی مکدر

آری نمی خواهم بفهمم , چونکه یک عمر
باید بسوزد بی صدا شمع منور

بیداری و هشیاری از آن تو باشد
من راحتم با غفلت و مستی و ساغر

تدبیر من دیوانگی و بی خیالیست
دیوانگی عذریست محکم پیش داور.


اسد زارعی

تسبیح تو گوییم که گویا وخموشی

تسبیح تو گوییم که گویا وخموشی

سرمست تو هستیم که هشیار و به هوشی

ما نقش ونگاریم و جهان پرده ی منقوش

تو پرده بسازی و بخوانی و بپوشی

دانای سبب سازی و بینای سبب سوز

یعنی که تویی علت هر جوش و خروشی

مسکین نرود از در و درگاه تو نومید

شاهی , به گدایان نکنی فخر فروشی

لاقید اگر از جام تو نوشد همه ی عمر

بر جان بخرد عاشقی و خانه بدوشی

سرگشته ی خود را ره ابرار نمایی

دیوانه ی خود را خُم اسرار بنوشی .


اسد زارعی