چه دلپذیر و دلچسب است

چه دلپذیر و دلچسب است
که صبح از خواب برخیزی
چشم‌هایت را آبی بزنی
قهوه ای دم کنی
بعد با یک فنجان قهوه
و تکه ای کیک یا بیسکویت
جلوی پنجره ای بنشینی
که برف
تمامی زمین و درختان را سپید کرده است
و تو با لذت
بر لبه فنجان قهوه نوک بزنی
قطره ای در دهانت مزه کنی
و با پرندگان بازیگوش نوش کنی
آه
آرامش یعنی چه؟
یعنی همین
که تو بی هیچ فکر و دغده ای
دمی را
لحظه ای را
دقیقه ای را
یا صبحی را
در آسایش، قهوه بنوشی
کجا؟
جلوی پنجره ای که
بیرونش، سپید پوش از برف است
کی؟
زمانی که تو یک فنجان قهوه در دست داری
و به پرندگان بازیگویش نگاه می کنی
که دنبال طعمه ی صبحانه شان هستند
و تو هم با گاز زدن ِ کیکی یا نان شیرین
قهوه را
جرعه جرعه در دهانت می ریزی و مزه مزه می کنی
حالا فهمیدید آرامش یعنی چه؟

احمد پناهنده

با یار وُ دلش، مهربان خواهم بود

با یار وُ دلش، مهربان خواهم بود
از عشق ِزلال ِاو جوان خواهم بود

وقتی که مرا ز قلب ِخود نوشد مهر
چون رود به سوی ِ او روان خواهم بود

احمد پناهنده