بیا به نقطه ای درآن شکیب ها شکسته اند

بیا به نقطه ای درآن شکیب ها شکسته اند
در این مکان عاشقی غریب ها شکسته اند

غمی که از جهان ما فراخ تر بزرگ تر
غمی که در تلاطمش ضریب ها شکسته اند

غمی که در تراکمش میان هر روایتی
فرازها فرودها نشیب ها شکسته اند

به دشت کربلا بلا و غربتی نشسته که
رقیه ها رباب ها حبیب ها شکسته اند

درون شیبِ حفره ای و شمرُ جالسٌ عَلیٰ
چه رفته بعد آن خدا که شیب ها شکسته اند

چه چشم های نافذی به تیر نانجیب هاست
کنار نهر علقمه نجیب ها شکسته اند

شریعهٔ فرات را نهیب ماه میبرد
و پیش چشم کودکان نهیب ها شکسته اند

و سی هزار لشکری به سوی خیمه میرود
به جرم آنکه عاشقان فریب ها شکسته اند

و مقتلی مسیح را نشانده بین سطرها
نه دست و پا وُ نیزه ها صلیب ها شکسته اند

نه تشنگی نه آتشی نداده پا به ظلم ها
به پیش استوارها لهیب ها شکسته اند

گذشته گر چه قرن ها به روی منبر رسول
هنوز هم به ذکر غم خطیب ها شکسته اند

نه ملک ری نه گندمش نصیب ابن سعد نیست
به آه شاه نینوا نصیب ها شکسته اند

اسارت است و شام ها جنون سنگ و خارها
به پیش درد دختری طبیب ها شکسته اند

و خواهری که میرسد کنار جسم بی سری
و بعد این حسین جان ادیب ها شکسته اند


احسان فلاح رمضانی

کش مو باز شد و سلسله انداخته ای/

کش مو باز شد و سلسله انداخته ای/
به گسل های دلم زلزله انداخته ای/

زیر آوار پریشان تو مدفون شده ام/
به خرابیم ولی هلهله انداخته ای/

بین انبوهی این زلف پریشان چه کنم/
باز بین من و خود فاصله انداخته ای/

کار برداری آوار شروع چون بشود/
میشود دید ز من شاکله انداخته ای/

جز خسارت که به معماری شهرم زده ای/
دل آرام مرا ولوله انداخته ای/

بوسه ای ده تو که جبران خسارت بشود/
آخر ای ماه تو خود غائله انداخته ای/


بوسه بر من بده آرام کن این شعر مرا/
فرض کن شاهی و بر من صله انداخته ای

احسان فلاح رمضانی