خورده مگیر از تب من باده بجوی از لب من

خورده مگیر از تب من باده بجوی از لب من
مست مشو که غافلی سر نهان من ز من

عهد بیاورم دمی باده زنم دمادمی
مست نیم که عاقلم عاقل جان من ز من

گفت شبی به شب پری نور تو چون می‌گذری
می‌بردم به خانه‌ام جام جهان من ز من


باش تو منتظر دمی آب حیات من تویی
قد بکشم به خانه‌ام سر بیان من ز من

گفت که تو لیلی نه‌ای آشفته سر خیلی نه ای
من که ندانم که که ام ای بت شبان من ز من

عشق شبی در زد و رفت واله شد و پر زد و رفت
من که به عشق زنده‌ام عشق و فغان من ز من

شهره این شهر بدم فسانه دهر بدم
خوب شدم که مرده‌ام عشق لبان من ز من

آب حیات دهر چیست موج و سراب بحر چیست
لانه به خانه گشته‌ام ای بت خوش بیان من ز من

سیاوش دریابار

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد