فریاد و ای فریاد مارا داد رس نیست

فریاد و ای فریاد مارا داد رس نیست
آنگونه تنهاییم گویا هیچ کس نیست
تلخ است روی روزگار و حسنش این است
بر سفره ی ما سایه ی بال مگس نیست
یاری که گاهی دشمنت را شاد دارد
همدست دشمنهاست او ، یار تو پس نیست
وقتی که بالت زخم دار سنگ خویش است
هفت آسمان هم بیشتر از یک قفس نیست
ترسم که روزی مرگ فهماند به من که

راه رهایی از قفس ترک نفس نیست
گاهی برای اینکه تنهایی شود پر
مادر ،پدر، فرزند ،زن ،یک قوم بس نیست
چیز برای دل سپردن نیست ای زن
حتی گل پیراهنت بی خار و خس نیست
جایی برای گریه میخواهم وگر نه
در این دل بی جان من عشقو هوس نیست

حمید رضا کریمی پیرکوهی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد