سماع باران

سماع باران
سوار بر دشتی
که دیار خدا نیست

کرشمه‌ی کوسه
در تنگ ماهی،
جوانمردی آن
و تن آسایی ماهی ها

طلوع در دامن مه گرفته‌ی پگاه، اسیر

من اینجا در ازدحام، منزوی
معنی‌‌ام پیش تو پیداست

خلاصه کن این بلوا را
در لرد دیدرات

که مستاصل ماند این محصل
در این آزمون

علیرضا یوسفی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.