سرگشته ام خدایا حیران و بی نوایم

سرگشته ام خدایا حیران و بی نوایم
باری به من نظر کن هرچند بی وفایم

هرچند روسیاهم دلبسته ی شمایم
یارب به من نظرکن مجنون و بی نوایم

من خسته از هیاهو ذکرم شده است هوهو
برمن عنایتی کن در کنج انزوایم


دستی دراز کردم من عاشقانه سویت
برمن اجابتی کن من سائل و گدایم

چون درنماز گویم ایاک نستعین را
حقا که باامیدی جاری شد این ندایم

یارب به ذات پاکت شب را مگیر ازمن
من باشم و سحرها ذکر خدا خدایم

این بنده باامیدی کوبیده خانه ات را
حال این تویی و فضلت دربی گشا برایم

امیرمحمداسکندری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.