گمانم شعر می‌فهمد فقط غم‌هایِ این دل را

گمانم شعر می‌فهمد فقط غم‌هایِ این دل را
که در خون می‌کشد آخر غمِ تو پایِ این دل را

درونِ عشقِ بی‌ حاصل و دریایِ غمت غرقم
نمی دانم چرا نشنیده‌ای آوای این دل را

نه آنقدرم‌که‌با هجرت دهم قلبِ‌خودم را وقف
نه آنقدری که خاموشی دهم دردای این دل را

کمی عاقل تر‌ از آنم که تسلیمِ دلم گردم
کمی عاشق تر از آنکه نبینم جایِ این دل را

نمی‌آرد دلم در این غمِ هنگفتِ تو طاقت
گمانم می‌خوری حالا تو هم حلوایِ این دل را

زینب فرخی منش

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.