آسمان خواب است

آسمان خواب است
فروغ دیده خورشید کم رنگ
هزاران رنگ، نا پیدا
میان خاموشی شبها
کسی انگار نمیبیند
کسی انگار نمی خواهد
غم این روزهای برده گی را،
کسی درسینه اش انگار،
نمی بیند، نمی چیند.
کدام اختر چنین نفرین کرده روزگار مردمانی را که در هر ثانیه کوشش
به جز خونی بدون مزد
نمیبیند، نمی خواهد.
هزاران مرد بدون درد
نمیخواهند آزادی..
امان از بردگی هامان..
امان از لحظه های انتظاری که به اوگفتیم می آییم
ولی انگار بیماریم.
جنون در خونمان رفته
و ترسی بیمار گونه از ابتدای نوجوانیمان
و اکنون، ما کجا هستیم
و آن اختر که نفرین کرد مردمانم را..

تورج میرزایی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.