خمیده قامت پدر زِ دردهای زندگی

خمیده قامت پدر زِ دردهای زندگی

چه سرو ها شکست ازین نبردهای زندگی

پدر مگو که گوئیا همیشه کوه درد بود

چه پینه ها که قصه اش نوای راز مرد بود

بگو چگونه میشود پسر بسی پدر شود

دوباره قد عَلم کند مثالِ شیر نر شود

چرا تنِ درخت ها پر از تبر شد ای خدا

دعا دراین دیارِ غم چه بی اثر شد ای خدا

اگر دو روز زندگی حرام شد گناهِ کیست؟

که عنفوان عمرتان تمام شد گناهِ کیست..

دگر توانِ زندگی به جانمان نمانده است

به خنده در لبانمان بسی نشان نمانده است

در اشرفِ خلایقت دگر نمانده غیرتی

به انزوا رسیده را نبوده میل و رغبتی

زِ هر دیارو غربتی به خانه ها بلا رسید

به دردهای بی دوا دچارو مبتلا رسید

چه فایده اگر درین زمانه کورو کر شوی

چه بی زبان و با زبان نمرده دربدر شوی

در آسمانِ شهرِ ما جز ابرهای تیره نیست

گرسنه ها نقابشان شبیهِ آنکه سیره نیست

فقط بگو به کدخدا که شهر،شهرِ مرده هاست

که حال و روزِ مردم ات شبیه شیره خورده هاست

تو بذلی از زمانه ات بگو شِکر همیشه است


لبانِ غنچه کرده را رسای تر همیشه است

شهرام بذلی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.