بر شانه‌هایم تیشه‌ی تردید می‌افتاد

بر شانه‌هایم تیشه‌ی تردید می‌افتاد
از دَر وَ دیوار آتشِ تهدید می‌افتاد
در خواب می‌دیدم که اقیانوسِ افسوسم
تیر غروب از جانبِ خورشید می‌افتاد...
یونس نبودم ای عجب هربار با نامم
تقدیرِمن، در قعر غم، تعمید می‌افتاد
هی پشت هم بد، پشت هم بد، بد می‌آوَردم
در فال قرآن هم مرا تحدید می‌افتاد...
انگار یک بت بودم از اعماق دوران‌ها
بر عاشقانم قرعه‌ی تبعید می‌افتاد...


مینامهرآفرین

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.