نه هرکس لایق شعر وسرود است

نه هرکس لایق شعر وسرود است
نه هرکس گوهری را در وجود است
نخوان یاسین بهر چهار پایان
که جز آب و علف نشناخت ایشان
گُهر را گوهری قدرش شناسد
که از آن تاج سلطانی بسازد
حکیم نکته دان و نکته پرداز
کند درجای خود هر حرف آغاز
به سازد از هنر تاج کرامت
درخشد گوهر آن تا قیامت
تو شعر شاعران را هم محک زن
که بشناسی حکیمش را زرهزن
بسا شعری که گوهر در نهان است
صدف را چون شکافی دُرِّکان است
بسا شعری که نی ارزد به ارزن
و یا گوهرکلامی دست رهزن
چو در میدان شعرت اسب تازی
دو مصرع را بر او دروازه سازی
بکوبی کوبه ی دررا به احساس

به دور ازگام‌های زشت خَنّاس
که از شعر و کلامت نور زاید
نه آنکه کوری و شهوت فزاید
حکیمان شعر را با عشق گفتند
کی از شعر وادب بی‌راهه رفتند؟
اگر از شعر تو حکمت نخیزد
پر و بالت بَرِِِ ِخالق بریزد
که خود مصداقی از اشعارغَبن است
وغَبن وغاویش آماج لعن است
هدایت کن جهان با شعر و رحمت
ضلالت وابنه از طنز و شهوت
اگر شاعر شدی شمعی بیا فروز
که امجد هم امیدش گشته چون روز


محمد امجدیان

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.