غم چیزی نیست

غم چیزی نیست
جز دو حرف که شبیه چشمانت
زیر پلک هایت جا مانده
تا شعر سپید من تراوش کند
از سیاهی مژگانت
که تمام جوهر سُرمه دان همچون
خطوط نستعلیق می رقصد
در میان غلتیدن اشک ها ی تو
روی گونه های تب دارت؛
و اینگونه عالم مرثیه خوان می شود
برای زمستان های سختی که
دیگر عبور کرده اند از فصل سرد من
در قافیه ی شب های تلخِ جدایی!

مرتضی سنجری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.