باز پاییز آمد و تنهای شیدایی

باز پاییز آمد و تنهای شیدایی
و این قلبم شده شیدا
به تنهایی

چه آسان گفته بودند: زیبایی!
چه دشواری ببینم من
به تنهایی


به این دلشوره ها گفتم: می آیی
و در حیرت فرو رفتم
به تنهایی

چه شد آخر؟!
بگو با من که اینجایی
بگو آخر نمیمیری
به تنهایی

بیا با من
در این شب های رویایی
که محبوب دلم هستی
به تنهایی

ببر دل را به یک نازِ تماشایی
ببر هوش و حواسم را
به تنهایی


که من یک لحظه فهمیدم چه زیبایی!
و من عاشق شدم آخر
به تنهایی...

مصطفی خادمی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.