می ترسم از شهر بی تو

می ترسم از شهر بی تو
می ترسم از سایه ی شوم تنهایی
بر تن دیوارهای سکوت،
می ترسم از فرار
مثل عطر تن اَت
که دیگر نیست بر نبض رگ شعرم،
در دلم افتاده این همه ترسِ نبودنت
و من همچون خوابِ کودکی هایم
همیشه ترس داشتم
از آمدن تابستان
که از قتل بهار بر می گشت
با پنجه های آغشته به خون و
زُلفِ پریشانِ خورشید
هنگام غروبِ سُرخِ روزهای اندوه!

مرتضی سنجری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.