شاید روزی یک خیابان غریب

شاید روزی
یک خیابان غریب
ما را بهم برساند
روزی که بجای دستهامان
عصاهایمان در هم گره خواهد خورد
و حافظه مان
تکه کاغذی ست
فشرده در کیف دستی مان ...
از پشت شیشه های عینک
با شماره ی حسرت های زندگیمان
نه من تو را می شناسم
و نه تو .....
اما آنروز
اگر رسید
حرف بزن
صدایت
هیچگاه از حافظه ی دلم
پاک نخواهد شد
و خواهی دید که اشکهایم
به تو سلام خواهند کرد ‌‌....


شهره_عابد

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.