#برشی_از_یک_کتاب_خوب
در کنار ساحل قدم می زدم و میخواستم به جایی دیگر بروم که درخشش چیزی از فاصله دور توجهم را به خود جلب کرد.
جلوتر رفتم تا به شیﺀ درخشان رسیدم
نگاه کردم دیدم یه قوطی نوشابه است
با خودم فکر کردم، در زندگی چند بار چیزهای بیارزش من را فریب داده