اما پاییز را خوب می شناسد،

چشم هایم می بارند
چهره ام آینه را زرد کرده است،
حالا باغ انارهایش را
دانه دانه در دهانم می کارد،
و خونم را مَلَس می کند،
باغ من را نه،
اما پاییز را خوب می شناسد،
کلاغهایش را از گوشِ درختی در می آورد،
و هدیه می دهد به من...

نگین_رساء

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.