هنوز عشق تـ♥ـو امید بخش جان مـ♡ـن است

هنوز عشق تـ♥ـو امید بخش جان مـ♡ـن است
خوشا غمی که ازو شادی جهان مـ♡ـن است
چه شکر گویمت ای هستی یگانه ی عشق
که سوز سینه بخورشید در زبان مـ♡ـن است
اگر چه فرصت عمرم ز دست رفت بیا
که همچنان به رهت چشم خون فشان مـ♡ـن است
نمی رود از سرم این خیال خون آلود
که داس حادثه در قصد ارغوان مـ♡ـن است
بیا بیا که درین ظلمت دروغ و ریا
فروغ روی تـ♥ـو آرایش روان مـ♡ـن است
حکایت غم دیرین به عشق گفتم ، گفت
هنوز این همه آغاز داستان مـ♡ـن است
بدین نشان که تـ♥ـویی ای دل نشسته به خون
بمان که تیر امان تـ♥ـو در کمان مـ♡ـن است
اگر ز ورطه بترسی چه طرف خواهی بست
ز طرفه ها که درین بحر بی کران مـ♡ـن است
زمان به دست پریشانی اش نخواهد داد
دلی که در گرو حسن جاودان مـ♡ـن است
به شادی غزل سایه نوش و بخشش عشق
که مرغ خوش سخن غم هم آشیان مـ♡ـن استϻ


هوشنگ ابتهاج»سایه«

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.