خدا را به آشپزخانه می برم

خدا را

به آشپزخانه می برم

که تراریخته ها را ببیند

 

خدا را روبروی تلویزیون می نشانم

تا سرهای بریده را

تماشا کند

 

خدا را به خیابان می فرستم

که سرفه های خودش را

بشمارد

 

خدا را

به دادگاه می کشانم

تا اعتراف کند پشیمان است

و خلقت بشر

کار درستی نبود

از عاشقی نشانه بیاور برای من

از عاشقی نشانه بیاور برای من
من عاشقم، بهانه بیاور برای من
من قانعم، کبوتر پرواز نیستم
یک دام، آب و دانه بیاور برای من
یک زنجره شبانه برایت می‌آورم
یک حنجره ترانه بیاور برای من
یک ذره مهربان شو و با مهربانی‌ات
خورشید را به خانه بیاور برای من
از های و هوی صلح بزرگان دلم گرفت
یک قهر کودکانه بیاور برای من

ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﻣﻦ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺁﯾﯽ

ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﻣﻦ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺁﯾﯽ
ﺷﺒﯿﻪ ﻣﺎﻫﯽ ﺍﯼ ﻣﯽ ﺷﻮﻡ ﮐﻪ
ﺍﺯ ﺷﺎﺩﯼ
ﺩﺭ ﺗﻨﮓ ﺧﻮﺩﺵ ﻧﻤﯽ ﮔﻨﺠﺪ
ﻣﯽ ﭘﺮﺩ ﺑﯿﺮﻭﻥ،
ﻭ ﺩﺭ ﻫﻮﺍﯼ ﺗﻮ ﻏﺮﻕ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ !

"ﻣﻬﺪﯼ ﺻﺎﺩﻗﯽ"

آنهنگام که ژرفنای قلب کسی را لمس می کنی،

آنهنگام که ژرفنای قلب کسی را لمس می کنی،
او دیگر هرگز مثل قبل نخواهند بود...
قسمتی از زندگی تو در آن قلب همواره خواهد زیست...

ستوده است قلبی که تو را می خواهد

ستوده است

قلبی که تو را می خواهد

رستگارست

روحی که تو کنارش باشی

و آمرزیده اند

چشم هائی که تو را می بینند

چون قلبُ روحُ چشمانم

دروغ نمی گویند

هنوز هم نگاه زنی که خیال می کند

هنوز هم نگاه زنی

که خیال می کند

شعرهایش را می خوانی

به سمت دور دستی است

که زیباتر نشانت می دهد

این حرف ها بهانه اند

هنوز هم منتظرم

در یکی از همین سطرها عاشقم شوی

وسط کوچه زیر درخت انجیر ایستاده‌ام

وسط کوچه

زیر درخت انجیر ایستاده‌ام

با عاشقانه هایی

که به هیچ کجا قد نمی‌دهد

نفرین می‌کنم خودم را

که زیبایی‌ات را

با مهربانی

اشتباه گرفتم

سرزنش می‌کنم قلب‌ام را

که می‌ پنداشت

راهی به تو دارد