در ابتدای فصل درختان قهوه

در ابتدای فصل
درختان قهوه
بی خواب چشم های تو بودند
و چشمان تو
تعبیر خواب های من
می گفتم
پلک هم نزنی
بدون چشمانت
می ترسیدم
هم از خواب
هم از بیداری


آرزو نوری

من ابر بودم

من ابر بودم
برای باریدن
تو از بی آبی دشتها می گفتی

من خورشید بودم
برای تابیدن
تو از سیاهی شبها می گفتی ...

من کنار تو بودم
تو مرا نمی دیدی


آرزو نوری

وسط کوچه

وسط کوچه
زیر درخت انجیر ایستاده‌ام
با عاشقانه هایی
که به هیچ کجا قد نمی‌دهد


نفرین می‌کنم خودم را
که زیبایی‌ات را
با مهربانی
اشتباه گرفتم

سرزنش می‌کنم قلب‌ام را
که می‌ پنداشت
راهی به تو دارد

بهار بی تو بهار نیست

بهار بی تو
بهار نیست
هفت سین واژگونه ای است
که سین های آن
مثل دندانهای مرده
بیرون زده است

بهار بی تو
سرآغاز ناچاری است
سال کبیسه ای
که از کوچه می گذرد
و نمی داند چگونه
به پایان برسد


آرزو_نوری

درخت هم پشت پنجره آمد

درخت هم
پشت پنجره آمد
برای دیدن تو ...

آرزو نوری

مرا دنیا صدا کن!

دو شعر از سروده های بانوی هنرمند سرکار خانم «  آرزو نوری »


1)
مرا دنیا صدا کن!
در من
هزار تولد ناتمام است
بی شمار
راه نرفته ...

 


2)
به تو که فکر می کنم
خالی می شوم از شهر
نه کوچه ای می ماند در من
نه خیابانی!

مرا ببخش اگر بهار نبودم

مرا ببخش
اگر بهار نبودم
و شادی تابستان را نشانت ندادم
مرا ببخش
اگر پاییز بودم
و از ترس زمستان
برگ برگ فروریختم
مرا ببخش که اندوه را
نسل به نسل
با خود آوردم
و به قلب کوچکت بخشیدم

خدا را به آشپزخانه می برم

خدا را

به آشپزخانه می برم

که تراریخته ها را ببیند

 

خدا را روبروی تلویزیون می نشانم

تا سرهای بریده را

تماشا کند

 

خدا را به خیابان می فرستم

که سرفه های خودش را

بشمارد

 

خدا را

به دادگاه می کشانم

تا اعتراف کند پشیمان است

و خلقت بشر

کار درستی نبود

وسط کوچه زیر درخت انجیر ایستاده‌ام

وسط کوچه

زیر درخت انجیر ایستاده‌ام

با عاشقانه هایی

که به هیچ کجا قد نمی‌دهد

نفرین می‌کنم خودم را

که زیبایی‌ات را

با مهربانی

اشتباه گرفتم

سرزنش می‌کنم قلب‌ام را

که می‌ پنداشت

راهی به تو دارد

مرا دنیا صدا کن!

1
مرا دنیا صدا کن!
در من
هزار تولد ناتمام است
بی شمار
راه نرفته

2)
تنهایی
کلید خانه را دارد
هر وقت نیستی
به سراغم می آید