گفتم : از حرفام نرنجیدی ...؟

گفتم : از حرفام نرنجیدی ...؟
گفت : نه!
گفتم : ولی هر کی بود یه چیزی بهم میگفت.!

گفت : مادرم انسولین میزنه، اولا خیلی دردش میگرفت،

بعدش کمتر شد، حالا هر وقت سوزنو تو پوستش فرو میکنه، فقط میخنده.

الان منم اونطوری ام...!
#حمید_جدیدی
#دیالوگ_های_خیالی_من

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.