ای دل بی‌قرار من راست بگو چه گوهری

ای دل بی‌قرار من راست بگو چه گوهری

آتشیی تو آبیی آدمیی تو یا پری

از چه طرف رسیده‌ای وز چه غذا چریده‌ای

سوی فنا چه دیده‌ای سوی فنا چه می‌پری

بیخ مرا چه می‌کنی قصد فنا چه می‌کنی

راه خرد چه می‌زنی پرده خود چه می‌دری

هر حیوان و جانور از عدمند بر حذر

جز تو که رخت خویش را سوی عدم همی‌بری

گرم و شتاب می‌روی مست و خراب می‌روی

گوش به پند کی نهی عشوه خلق کی خوری

از سر کوه این جهان سیل تویی روان روان

جانب بحر لامکان از دم من روانتری

باغ و بهار خیره سر کز چه نسیم می‌وزی

سوسن و سرو مست تو تا چه گلی چه عبهری

بانک دفی که صنج او نیست حریف چنبرش

درنرود به گوش ما چون هذیان کافری

موسی عشق تو مرا گفت که لامساس شو

چون نگریزم از همه چون نرمم ز سامری

از همه من گریختم گر چه میان مردمم

چون به میان خاک کان نقده زر جعفری

گر دو هزار بار زر نعره زند که من زرم

تا نرود ز کان برون نیست کسیش مشتری

هر کسی را همدم #غمها و #تنهایی مدان

هر کسی را
همدم #غمها و #تنهایی مدان

#سایه همراه تو می آید
ولی همراه نیست...

جمله حیرانند و سرگردان #عشق

جمله حیرانند و سرگردان #عشق
ای عجب این #عشق سرگردان کیست

#مولانا

ای در دل من نشسته بگشاده دری

ای در دل من نشسته بگشاده دری

جز تو دگری نجویم و کو دگری


با هرکه ز دل داد زدم دفعی گفت

تو دفع مده که نیست از تو گذری


"مولانا"

همه را بیازمودم

همه را بیازمودم
ز تو خوشترم نیامد

چو فروشدم به دریا
چو تو گوهرم نیامد


"مولانا"

گفتم از آغاز مرغ روح ما بی‌پر بده‌ست

گفتم از آغاز مرغ روح ما بی‌پر بده‌ست
گفت هین بشکن قفس، آغاز بی‌آغاز بین

#مولوی

از باد مرا بوی تو آمد امروز

از باد مرا بوی تو آمد امروز
شکرانهٔ آن به باد دادم دل را

مولانا

جان من سهل است؛ جان جانم اوست !

جان من سهل است؛ جان جانم اوست !
دردمند و خسته‌‌ام درمانم اوست‌‌ ...

مولانا

هر که تشویش سر زلف پریشان تو دید

هر که تشویش سر زلف پریشان تو دید
تا اَبد از دل او فکر پریشان ننشست...
مولانا

خنک آن دم که نشینیم در ایوان من و تو

خنک آن دم که نشینیم در ایوان من و تو

به دو نقش و به دو صورت به یکی جان من و تو

داد باغ و دم مرغان بدهد آب حیات

آن زمانی که درآییم به بستان من و تو

اختران فلک آیند به نظاره ما

مه خود را بنماییم بدیشان من و تو

من و تو بی‌من و تو جمع شویم از سر ذوق

خوش و فارغ ز خرافات پریشان من و تو

طوطیان فلکی جمله شکرخوار شوند

در مقامی که بخندیم بدان سان من و تو

این عجبتر که من و تو به یکی کنج این جا

هم در این دم به عراقیم و خراسان من و تو

به یکی نقش بر این خاک و بر آن نقش دگر

در بهشت ابدی و شکرستان من و تو

- مولانا -