«عشق» نه آدمیزاد است و نه جانوری بیرحم و درنده...

«عشق» نه آدمیزاد است و نه جانوری بیرحم و درنده...
نه چشم های هیز دارد و نه چنگال آماده...
«عشق» یک حال خوب است
برای تابِ زخم های وامانده...

کلیدر

گاهی به نظرم می رسد که تمام دنیا را دوست دارم.
همین حالا یکی از آن وقتهاست.

بگذر تابستان، بگذر!

بگذر تابستان، بگذر!
حال من با تو خوب نمی‌شود.
پاییز حال مرا خوب می‌شناسد!

محمود_دولت_آبادی

‌‌عشق؛ مثل همین بادهای کویریست...

‌‌عشق؛
مثل همین بادهای کویریست...
مگر نیاید؛
وقتی بیاید چشمها را کور میکند.

#محمود_دولت_آبادی

فی الواقع که چقدر بی چشم و روست این آدمیزاد!

فی الواقع که چقدر بی چشم و روست این آدمیزاد!
مثل گرگ، آدم را پاره پاره می کند و فردایش راست راست در خیابان راه می رود.
این چه جور گرگی است که تا روز پیش از غارت، حتی تا ساعتی پیش از غارت از بره هم رام تر می نماید.

کلیدر
محمود_دولت_آبادی

کلیدر

بیگ‌محمد: هیچ وقت عاشق بوده‌ای ستار؟
ستار: عاشق زیاد دیده‌ام
بیگ‌محمد: راه و طریقش چه جور است عشق؟
ستار: من که نرفته‌ام برادر
بیگ‌محمد: آنها که رفته‌اند چی؟ آنها چی می‌گویند؟
ستار: آنها که تا به آخر رفته‌اند، برنگشته‌اند تا چیزی بگویند.

کلیدر
#محمود_ﺩﻭﻟﺖ_آبادی

در تو عشق می جوشد،

گاه آدم، خود آدم، عشق است.
بودنش عشق است.
رفتن و نگاه کردنش عشق است.
دست و قلبش عشق است.

در تو عشق می جوشد،
بی‌آنکه ردش را بشناسی.
بی‌آنکه بدانی از کجا در تو پیدا شده، روییده.
شاید نخواهی هم.
شاید هم بخواهی و ندانی.
نتوانی که بدانی...

#محمود_دولت_آبادی

و انسان مگر چند چشم محرم می‌شناسد

و انسان مگر چند چشم محرم می‌شناسد تا بتواند دل باطن خود را در پرتو نگاه‌ها وابدارد بی‌هیچ پرهیز و گریز؟

چه بسیار آدمیانی که می‌آیند و می‌روند بی‌آنکه از خیال‌شان بگذرد که چنین موهبتی نیز وجود دارد که

انسان بخواهد و احساس وجد کند از اینکه خودیترین و محرم‌ترین چشمان عالم در او می‌نگرند.


#محمود_دولت_آبادی

روزگار همیشه بر یک قرار نمی ماند.

روزگار همیشه بر یک قرار نمی ماند.
روز و شب دارد. روشنی دارد، تاریکی دارد.کم دارد، بیش دارد.
دیگر چیزی از زمستان باقی نمانده تمام می شود بهار می آید.
محمود دولت آبادی