زمستان را
به خاطر چتری دوست دارم
که سرپناهش را در باران
قسمت میکنی با من
و هر قدر هم که گرم بپوشی
یقین دارم باز
در صف خلوت سینما خودت را
دلبرانه میچسبانی به من
هنوز باورم نمیشود
که سال به سال
چشم به راه زمستانی مینشینم
که سالها
چشم دیدنش را نداشتهام
عباس صفاری
گفته بودم زیباتر از تمام ستارگانی هستی
که سینمای جهان کشف کرده است
حالا هزار سال نوری دور شده از من
و هزار بار زیباتر.
حتی از آدمک برفی
شال و کلاهی بر جا می ماند و هویج کبودی بر چمن زرد،
اما به یادگار از تو
نمانده در این خانه هیچ
جز سرمای قلب یخ زده ات.
آسمان و هر چه آبی ِ دیگر
اگر چشمان تو نیست
رنگ هدر رفته است
بر بوم روزهای حرام شده
چه رنگها که هدر رفتند
و تو نشدند.
| عباس صفاری |
هر بار که آمده ای
آخرین بار بوده است
و هربار که رفته ای اولین بار
فردا تو را
برای اولین بار خواهم دید
همانطور که دیروز
برای آخرین بار دیدمت
شاید امروز نیز صدایت
که بارش شیرین توت
بر پرده کتای است
دهانم را آب بیندازد
ماه نیستی
تا در قاب نقره ای ات
هر بار که نو می شوی
حکایتی کهن باشد
افتاده به جان من
آغوش شعله وری هستی
که در چشم بر هم زدنی
کن فیکون می کنی مرا
و هر بار که رفتنم را
از پاگرد پلکان
تماشا می کنی
مانند قزل آلای نگون بختی
که یک عقاب تیز چنگ
از رودخانه قاپیده باشد
گیجم و نمیدانم
چه بر سرم آمده است
............
عباس صفاری
نمی دانم
تاثیر خنده های توست
یا ور رفتن با گل های باغچه
که آینه مدتی است
جوان تر از
پارسال نشانم می دهد
...
"عباس صفاری"
همین که تو را خوب ببیند
دنیایی را دیده است
"عباس صفاری"
عزمش جزم است
و اراده اش آهن
یکی از همین شب های بی چفت و بست
شبیخون می زند
به قلبی که سالهاست لق می زنددر قفس سینه ات ..
{ عباس صفاری }