عاشق که باشی
به جای گره شال زن
گره ابرویش را باز می کنی
عاشق که باشی
به جای جسم و جثه
به جستجوی چشم های او گرم
می شوی
نه تنش
عاشق که باشی
به ضخامتش نه
به زخمهایش می چسبی
مداوا می شوی
مدارا می شوی
دارا می شوی
عاشق که باشی
وبال نه
به بال می مانی
زن ظرف نیست
ظرفیت است
باید به رنج پر شوی در آن
حواسش به ایما نیست
به ایمان است
به جای گفتن الهی برایت بمیرم
برایش بمان
او مرده نه
مرد می خواهد
او پی وفات تو نیست
وفایت را می جوید
عاشق که باشی
به حیاط خلوتت نه
به حیات می بریش
به زندگی
رسول ادهمی
گفتم مادربزرگ
نمی خواهی بروی دکتر
چین و چروک دور لب هایت را برداری،
کمی جوان شوی و زیبا تر؟
خندید و گفت
خدا بیامرز پدر بزرگت
مرا با همین اسناد و مدارک هم
سخت می شناسد
این ها رد بوسه های آن دورانند
ما به پای هم پیر نشدیم
که حسرت جوانی بخوریم
گفتم از کجا می فهمد،
این لب همان لب است و
این غنچه همان غنچه ؟
گفت باغبان هم نفهمد
گل که خوب می داند
کدام باغچه روییده
رسول ادهمی
به نقشه ی دلت نگاه کن ببین
من دقیقا کدام نقطه ساکنم
هست و نیستم را بگو
این تعلق خاطر نگرانم کرده
بیشتر آدم ها
خودشان را اهل شهر یا دهی می دانند
که یک بار هم آن جا نرفتند
بگو کجای دلت نشسته ام
برای من زیاد پیش آمده
به کسی گفته ام بچه ی تهرانم
پرسیده کجاش و
بعد
خندیده
رسول ادهمی
آنقدر درخیالم تو را بوسیدم
که مردم مرا غنچه ای می بینند
که یک بنده خدا را به آن آویختند.
| رسول ادهمی |
از من فقط خبر داشت، همین!
مثل مردمی که میدانند جایی از جهان جنگ است...
رسول_ادهمی
دست هایت را دور من گره بزن
مرا وادار به گفتن نامت کن
مثل نخی که دانه های تسبیح را
دور هم جمع کرده،
بغلم کن
من مقصدم گیسوت نباشد
همه ی دوستت دارم هایم می ریزند
گم می شوند
چیزی را بهانه کن برگرد
وانمود کن آمدی دنبال آن شال مشکی
یا نه برای شناسنامه برداشتن برگشتی
بیا طاقچه را به هم بریز و
همین طور جلوی چشم من
این سو و آن سو برو
به روی خودت نیاور که
دلت می خواهد چمدانت را باز کنی،
بمانی به هوای خستگی در کردن
و کلافه از کجاست..؟ کو..؟ گفتن ها
بنشین، آری بنشین
نشستن یعنی بودن
کمی بیشتر بودن
یعنی نیم نگاهی دوباره به هم انداختن
یعنی گرفتن دست های تو
و آغازِ ِ "جان ِ من نرو بمان" های من.
"رسول ادهمی"
می خواهید در عکس زیبا بیفتید،
بدهید کسی که بیشتر از همه دوستتان دارد
بگیرد
#رسول ادهمی