از آتش نشانی زنگ زدند
شماره ات را می خواستند
تشخصیشان درست بود
تو می توانی خورشید را خاموش کنی
آرش شفاعی"
گیرم که مضطرب شدهای، غم گرفتهای
دست مرا چه خوب، که محکم گرفتهای
به به چه گونههای ترِ دلبرانهای
گلبرگ های قرمز شبنم گرفتهای
در "های وهوی" مجلس شادانه دیدمت
کز کرده ای و نوحهی نو دم گرفتهای
عید آمد و لباس سیاهت عوض نشد
نوروز هم عزای محرم گرفتهای
چرخی بزن زمین و زمان زیر و رو شود
شعری بخوان، دوباره که ماتم گرفتهای
از بس برای خاطر تو گل خریدهام
حساسیت به میخک و مریم گرفتهای
عشق تو هیچ وقت نرفته است از سرم
با اینکه سالهاست به هیچم گرفتهای
گاهی اگر که عشق ترا دست کم گرفت
تقصیر توست دست مرا کم گرفتهای
#آرش_شفاعی
هرشب
مردهای به خوابم میآید
و از خودکشی منصرفم میکند
از جبر و اختیار میپرسم
پیرمردی با صدایی پوسیده فریاد میزند:
«اینها بهانهست، بیچاره!»
به آزادی فکر میکنم
جوانی کلاهش را میکشد روی سوراخ پیشانیاش
و خونخندهاش توی صورتم میپاشد
به تنهایی دستهایم خیره میشوم
دختری که رگش را زده، در چشمهایم زل میزند:
«زنده بمان
و به چنگش بیاور!»
"آرش شفاعی"
امشب نفس تو می وزد در گوشم
عطری زده ام، لباس نو می پوشم
با سینی چای بوسه ی تازه بیار
من چای بدون قند کی می نوشم؟
توآمدی و شهرما تمام شعر و شور شد
زمین پُراز سرود شد، زمان پُر از سرور شد
توآمدی و خاطرات سالهای انتظار
در التهاب دیدن دوبارهات مرور شد
ستاره ریخت ابرخشک چشم بر سرِ زمین
تَرَک تَرَک کویر خشک، جنگل بلور شد
سلام ای لبت عسل!سلام باعث غزل!
نمک مریز بیش ازین که شعرهام شورشد
وطبق پیش بینی تمام کاهنان دیر
بلارسید، از تو شرم کرد، بعد دور شد
تو اول بهار پا به شهر ما گذاشتی
بهانهای برای جشن تا همیشه جور شد
"آرش شفاعی"
بی نوش لبت دچار نیشم برگرد
آزردۀ بیگانه و خویشم برگرد
یک لحظۀ پیش اگر چه رفتی اما
تنگ است دلم نرفته پیشم برگرد
"آرش شفاعی"
از آتش نشانی زنگ زدند
شماره ات را می خواستند
تشخصیشان درست بود
تو می توانی خورشید را خاموش کنی
آرش شفاعی"
آمدم گفتند کاری اضطراری داشته
با خودم گفتم خدا! یعنی چه کاری داشته
گفت دل تنگ تو بودم حالم اصلاً خوب نیست
گفت بی من گریه کرده حال زاری داشته
گفت میخواهم کمیخلوت کنم پیشم نیا
من که میدانم دروغ است و قراری داشته
از صدایش خوب میفهمم که از من خسته است
خوب میفهمد چه گفتم هرکه یاری داشته
گفتمش یک روز رازی داشته با غیر من؟
در صدایش لرزه ای افتاد؛ آری داشته
گفت دربند توام دیوانه جان! گفتم نترس
هرکه زندانی شده راه فراری داشته
عشق برد و باخت دارد هر که عاشق میشود
در ضمیرش میل پنهان قماری داشته
آرش شفاعی"
ماه
شبگردی آواره است
که چادرت را کنار میزندتا فراموشت کنند.
"آرش شفاعی"