در تلاطم یک طارونه

در تلاطم یک طارونه
نخل پیری را دیدم خندید
و یک آن
پس معرکه ی هولناک
در بی انتهایی آغوشی سرد و سرد
و جاده ای که به انتهای هوش بشریت لعن میداد

سگی به خواب رفته بود
عمیق و سرد و تاریک
و دهانش باز
انگار
هجای هستی اش را می خواست

سراج سهند

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد