قسم به کسی که جانم به دست او گرفتار است

قسم به کسی که جانم به دست او گرفتار است
هوا هوای من و ابر و عشق و باران است

گرت هواست که بر تنم روح و جان بخشی
مهربانی کن که مهرت همی مرهم و دوا و درمان است

دم باد صبا مینوازد گیسوان جنگل را
افسوس که گیسوان آن یار پنهان است

در سینه می‌پرورانم غم فراقم را
دو صد هزاران حیف که حالم پریشان است

خبرش نیست که این داغ بسوزاند جگرم را
برسانید خبرم را به آن سرو که بسامان است

هزاران حرف ناگفته در این گور خوابیدست
بیا که دریای چشم تو را دلم هوا خواه است

کنون که در این ظلمت بنویسم ز شرح فراق
هوا هوای من و ابر و یار و باران است

امیررضا احمدی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد