تو آنسوى دریاها زندگى میکنى،

تو آنسوى دریاها زندگى میکنى،

سمتِ دیگر باران

دورتر از ابرهاى مسافرِ دلگیر !


که به آرامى بر گونه هاى پنجره ات

دست مى کشند و دور مى شوند...

تو را دوست دارم اما


مى دانم این دوست داشتن بى فایده ست،

کاش نزدیک بودى

بقدرى نزدیک

که اندوهِ ندیدن ات را مى شد

تا دربِ خانه ات گریست....




| بهرنگ قاسمی |

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.