لبخند تو آورد هلالِ رمضان را

لبخند تو آورد هلالِ رمضان را

آسوده نمود این همه چشمِ نگران را

آموخت به چشمِ تو خدا پلک زدن را

تا قلبم از او یاد بگیرد ضربان را

از چشم تو آن آتش و از چشم من این آب

کردند یکی نقطۀ جوش و میعان را

هرچشمِ تو یادآورِ یک نصفِ جهان است

در چشم تو دیدم همۀ نقشِ جهان را

کاکل زری! از موی پریشانِ تو در باد

بازارِ طلا یاد گرفته نوسان را

در شعر نگنجی چه نیازی است به شاعر

دریا چه کند حافظۀ قطره چکان را

سر را به فدای قدمت می کنم ای دوست

بردارم از این شانه مگر بارِ گران را

در مسجد از او گفتم و دیدم که مؤذّن

ناگاه از او گفت و رها کرد اذان را

غلامعباس سعیدی
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.