برگرد، اینجا قصه بی باران نمی ارزد

برگرد، اینجا قصه بی باران نمی ارزد
بابا بگو که نانِ بی دندان نمی ارزد

یک شهر را درگیرِ بوی یاس کردی
تصمیمِ کبری در کتاب هامان نمی ارزد


وقتی همان مردِ قوی با اسب می آمد
دانست مادر که نیِ چوپان نمی ارزد

دارا برو رحمی به حالِ این پریشان کن
سارا دگر با اشک یا خندان نمی ارزد

شاید همین امشب بیایم پیشِ تو دریا
با بودنت حوری و یا غلمان نمی ارزد

این ابرها هم پشتِ من هی حرف می بافند
برگرد، اینجا قصه بی باران نمی ارزد


علی نصیری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.