انتظار روی تو آخر به پایان کی رسد؟

انتظار روی تو آخر به پایان کی رسد؟
شانه ی مستانه ام تا دوش جانان کی رسد؟
سهم چشمان مرا گه گه دو لب پیمانه گیر
طالع آرام من آخر به طوفان کی رسد؟
این شعف جان مرا خوش می کشاند سوی تو
موسم باریدن آیینه داران کی رسد؟
می رَهم از خویشتن در وادی ادراک تو
صیحه ی یا ربّنا تا گوش انسان کی رسد؟


فاطمه چامه سرا

ما هرچه می رویم جاده پس چرا تمام نمی شود

ما هرچه می رویم جاده پس چرا تمام نمی شود
مگر جهان همین نبود پس چرا تمام نمی شود
گذشته از جوانی ام که هیچ آینده ای نبود
این همه سیل غم پس چرا  تمام نمی شود
هرچه بوده تاکنون در این مغان نمی گنجد
فغان دوری تو هرگز، پس چرا تمام نمی شود
شکوفه های درخت امید بدون ثمر می ریخت
آفت باغ زندگی ما پس چرا تمام نمی شود
گفته بودند که نور، صبح آدینه هویدا می گشت
این پگاه بی شفق هرگز پس چرا تمام نمی شود

تورج میرزایی

میان ناله هایم دردهای گریه می چینیم

میان ناله هایم دردهای گریه می چینیم
تمام اشک هایم را به پای گریه می چینیم
درونم هر چه آزارم دهد با صبر می سازم
هر از گاهی دلم را با هوای گریه می چینیم
دلم از خاطرات بی کسی هایم خبر دارد
من از باران تمام قطره های گریه می چینیم
فضای دشت را بلبل هوایی می کند هر دم
من از هر نغمه او ناله های گریه می چینیم

دلم از آن همه لالایی ات آرام می گیرد
و من لالایی جان با نوای گریه می چینم

مرتضی نائیجی

باز شب شد از فراقت قصه‌ها دارد دلم

باز شب شد از فراقت قصه‌ها دارد دلم
زیر باران با خیالت ماجرا دارد دلم

مرغ روحم بال پروازش شکسته از جَفا
زخمِ غربت در قفس بی انقضا دارد دلم

پرده‌یِ خون می کشد بر پنجره خصمِ غروب
روزهایی همچو روز نینوا دارد دلم

ظرفِ صبرم پر شد از اَمن یُجیب و رَبنا
تا به کی یا رب مگر حال دعا دارد دلم

هر سحر بر آسمان هو‌ می‌کشد جانم ترا
خسته از بیهودگی میل فنا دارد دلم

مرضیه شهرزاد

این روزگار دون همه دیوانه کرده است

این روزگار دون همه دیوانه کرده است
بشکسته دل عاقل و فرزانه کرده است

ترسم کشیده است به دیوانگی ، از این
ثعبان که لانه در این خانه کرده است


این شمع تابناک چرا بیشتر ز قبل
عادت برای کشتن پروانه کرده است

در این بهار مرغ چمن آشیان چرا
پیش عقاب دشمن بیگانه کرده است

این عاشق شکسته به دنبال درد خویش
سر را درون خمره میخانه کرده است

دیدی که لاله های فراوان در آن خزان
سنگ مزار خانم ریحانه کرده است

میخانه بسته دید چو ان پیر، خون دل
از دیدگان خویش به پیمانه کرده است

ساقی کشیده دختر انگور را به بر
ژولیده موی دلبر خود شانه کرده است

جعفر تهرانی

بی شاعری:

بی شاعری:
غم را ناشناخته میپنداری
اینک من
اندوهی مجسم شده
روبروی تمامیتت زندگی
مرا به دست کسی بسپار
مرا چیزی بده
مرا به مهری ببخش
خودت را برای من تمام کن
رها شوم


ابوطالب احمدی

الا ای عاقل و هوشیار و بیدار

الا ای عاقل و هوشیار و بیدار
همیشه از خطا خود را نگهدار
مبادا که شوی همراه شیطان
ترا دیگر نبخشد حی قهار
درین دنیای هستی تا که هستیم
به روی خاک و یا بر تخت نشستیم
اگر ملت زما راضی نباشد
نباشیم بهتر از اکنون که هستیم
قلم را روی کاغذ خسته کردن
به احیای حقوق اغشته کردن
حقیقت را به ان معناکه باشد
نوشتن روی کاغذ دیکته کردن
ازل اندیشه کرد وانگه سخن گفت
که باید هر سخن را بی شخن گفت
نه رنجد تا کسی از گفته هایت
که خود باید عمل کرد بعدسخن گفت
به هر سبکی دل خود را میالای
نباشد رسم عارف هادرین رای
میان مردمان پیوسته مرد باش
که نام نیکمردی مانده بر جای


قاسم بهزادپور

سلام ما به تو ای حجت خدا مهدی

سلام ما به تو ای حجت خدا مهدی
درود حق به تو ای شاه اولیا مهدی یگانه‌ای و به عالم امیر و سلطانی
صفای اهل جهانی بیا بیا مهدی
قسم که آیه تطهیر در قداست تو
چو خوش سروده خداوندگار ما مهدی
گل همیشه بهاری خزان نداری تو
یگانه‌ای و عزیزی و دلربا مهدی
به یک نگاه تو مولا جهان بود محتاج
یقین که چشم خدایی برای ما مهدی
بیا که دشمن دین هتک حرمتی کرده
به کوفه و نجف و کربلا یا مهدی


محمدحسن مداحی