زین سرای یکی بود و نبود

زین سرای یکی بود و نبود
یاری دارم سراسر عقل و جود
آن رخش ماه عالم تاب بود
در نجابت در نکویی طاق بود
پیش از اینش پیش از این اندیشه عشاق بود
مهرورزی تو با ما شهره آفاق بود
یارب آن یار غمخوار من است
دان که او آن فریبای من است
چون که در اسنای عالم شد خبر
وز که دارم بر کمر من نیشتر
مرهمی شد بر درد پشت من
وز توانی بر این مشت من
شد عالم از وجودش فردوس من
کلبه ویرانه شد باغ و چمن
از وجودش عشق من سرشار شد
سایه اش بر من دیوانه تیمار شد
الحق این لفظ تمثیل یار من است
کار نیکو کردن از پر کردن است
یارب آن یار و غمخوار من است

دان که او آن فریبای من است

صلاح ایازی

السلام علیک یا صاحب الزمان

‌‌ ⊱♥
                                

                                
                                
                            </div>
                            <div class=

محمد

همه را شرح داده ام با بغض

همه را شرح داده ام با بغض
زندگی ام نداشت تدبیری
من با اندوه رفتنت چه کنم
دیدنت تو تماس تصویری
من که موندم میون کلی غم
این سوی مرز تووی شهرِ شراب
تو که رفتی و من غریبه شدم
توی دنیا با کلی حال خراب
کاش میشد به هم گره بخوره
هرچی مونده تو این جهان از ما
کلی شعر از جنون میسازیم
ما برای تموم آدمها
شب که میشه خیال دیدن تو
باز هم کل من رو میگیره
زندگی واسه من غریبه شده
و منی که عجیب درگیره
مردِ سرکش و یاقی این شهر
با خیال تو رام و آرومه
چقدر اسمت قشنگِ میدونم
حال من هم با حال تو خوبه
خوب بمون و بذار خوب باشم
قتل عامم به دستت افتاده
این منِ عاشق و ببین و بگو
زائر مستِ معبدم هستی ...
میپرسم نگاه زیباتو
تو ، تمامی باورم هستی
مهربونی ، با کلی زیبایی
کیمیای تمام دورانی
عاشقت میشم و میمیرم من
مثل یک بچه ی دبستانی
صبر کن ، باورم کُن و تو بمون
بذار آروم بشه همه دنیا
بذار آروم بگیرم و خوب شم
واسه موندن کنار آدمها
انگار از دوری نگاهِ تو
دارم از خویش میخورم سیلی
منو باور کن و بمون واسم
فارغ از رابطه ی فامیلی
این جنونی که دست من دادی
فارغ از زندگی و تدبیره
پس بمون بذار خوب باشه
زندگی ، تو نباشی میمیره

حسن درخشان

نم بارانی زد

نم بارانی زد
برگ زردی افتاد
عابری تند دوید
گربه‌ای در کوچه
از نفهمی لِه شد
به همین آسانی
برگ زردی افتاد
گربه‌ای ، دیگر نیست.


محمد مهدی شکیبایی

با حسن نظر همه جا منزل ماست

با حسن نظر همه جا منزل ماست
هر اهل نظر مساعی وهم دل ماست
از شعله داغ سینه سوز وکام بسته ما
بار سکوت همیشه مشکل ماست


عبدالمجید پرهیز کار

در آرا‌مش، دراز، خاموش، همچو گور

در آرا‌مش، دراز، خاموش، همچو گور
با این خیال که هستیم از همه عالم به دور
آن روی ما را کسی نیست که ببیند
به خیالشان، حالمان، آن شکلکیست که میبینند


علیرضا خورسند

وای از آن لحظه که با عشق شدم رام نگاه اش

وای از آن لحظه که با عشق شدم رام نگاه اش
چه کند صید که صیاد بود سقف تمنای گناه اش

غلامرضا رمضانپور

تک نگاهی کن به اشک جاریِ این دیدگانم

تک نگاهی کن به اشک جاریِ این دیدگانم
تا بدانی آنچه در دل هست، ناید بر زبانم

گاهی گر من بشکنم بغض درونم، گوش سنگین
بشنود تَقِّ شکست بند بندِ استخوانم

گر گشایم من کتابِ کهنه ی پندارِ ذهنم
دیگرم نه دوستانی باشدم ، نی همراهانم

هر چه گفتی کرده ام کاری دگر ناید ز دستم
لیکن این اسب غزل را تا بخواهی میدوانم

از دلم شادی برفته دردهایم گشته افزون
مدّتی باشد ندیدم در بهاران ارغوانم

فصل گلها و نهالان در ستیز است با خزان هم
زین طرف تو این چنینی زانطرف من انچنانم

خانه ویران،کوچه ویران،شهر ویران، بوم ویران
هر کجا ویرانی دیدم : آشنا با خشت جانم :

جعفر تهرانی

کـســی بیـایــد و مــا را بــه انـتـهــــا ببـــرد

کـســی بیـایــد و مــا را بــه انـتـهــــا ببـــرد
بـه سمــت مـشــرقِ روی مَـــهِ خــــدا ببـــرد

اگــر نشــــد همــه ی عـشــق را بــه یکبـــاره
دل مــــرا بـشــکــافــد جـــدا جـــدا بـبــــرد

غــریــق مــانــده دلــم در هـــوای تنـهـــایـی
بگــو بــه قــافـلــه ســــالار مــا ، بَـــلا ببـــرد

مسیـر قـافلــه سخـت اسـت و او بـرای خـدا
دلـــــم ز زنـــگ درآورده ، بـــا جـَـــلا بـبــــرد

شـود به گوشـه ی چشمــی تمــامِ جــان مــرا
ز کِـبـر و کینـه بشوید و (مـن) و (مـا) ببـرد ؟

چه بُغـض ها که خـزیده اسـت در حـصــار دلم
شــود کــه عشــق بیـایـد و سـایــه هـا ببــرد ؟

چـه نالــه ها که نکـرده است قـلــب خستـه من
بـه شـــوق عـاشقــی ام قـلـبِ بـیـنــوا بـبـــرد

مـبـــاد زنـدگـــی ام ، گــر بجـــای تـعـظـیـــم ت
جـنـــون عـاشـقـــی ام ، جـامــه ی حـیـا بـبــرد

خـــدا کـنـــد کــه بـیـایـد فـــراق مـا را کُـشــت
مــرا بــه انـتـهــای دل انـگیــز جـــاده هــا ببــرد


جمال الدین بخشنده