خدای مهربانی ها ، به دی در شام می آید

خدای مهربانی ها ، به دی در شام می آید

در این شب مرغ آمینی ز عرش و بام می آید

اگر چه تلخ و دشوار است بر ما زندگی دائم

ز جمع اهل دل این شب ، عسل در کام می آید

نه ما خرسند و خشنودیم ، نه خلق بینوا دیگر

به لطف همدلی جانا ، شراب جام می آید

شب اسطوره خوانی ها، شب دستان سرایی هاست

کزین دستان و آن قصه ، یکی پرهام می آید

شب شهنامه ی فردوسی ، و ایران و ایرانی ست

شب آیین ایرانی ست ، به شعر الهام می آید

نگردد نخ نما هرگز ، گذشت و سرگذشت ما

به هر نسلی به هر سالی ، شب اعلام می آید

شب یلدا گواه ظلم و بیداد است در تعبیر..

که از زندان و تاریکی سحر آرام می آید

به جشن نور بعد ظلمت و تاری خوش است مردم


ز نور صبحدم بر جان ، خوشی احرام می آید

صدیقه فرخنده

خیره بر ماهم نمیدانم چرا

خیره بر ماهم نمیدانم چرا
یک سبد آهم نمیدانم چرا

کینه دارد با تنم گویا قدم
مانده درراهم نمیدانم چرا

بی برادر باشم و حسن وجمال
حبس در چاهم نمیدانم چرا


هاتفی هر شب کند فریاد من
گریه می خواهم نمیدانم چرا

داستانم سرد و تکراریست چون
آخرش را بنده آگاهم نمیدانم چرا

غصه میچربد به جانم وزن را
زرد چون کاهم نمیدانم چرا

با لبی خندان ، دلی خونین مرا
ساکنم با درد جانکاهم نمیدانم چرا

صدیقه فرخنده

زده بال مرغ شیدا , ز تو بام دل بگیرد

زده بال مرغ شیدا , ز تو بام دل بگیرد
دل هرکه بی توباشدحیف نام دل بگیرد

زاد روز تابناک هشتمین ستاره آمد
بس طلوع شمس عالم زتوشام دل بگیرد

دل اگرشکسته داری درقفل وبسته داری
به رضاسپرده کن دل که حِزام دل بگیرد

دل اگربه شک فتاده شده سنگ‌قلب ساده
به رضا سپرده سازش که لگام دل بگیرد

چو شکست از زمانه ,شده قلب, ظالمانه
به قلمرو رضا شو که زمام دل بگیرد


صدیقه فرخنده

وای اگر صبح بمن از تو پیامی نرسد

وای اگر صبح بمن از تو پیامی نرسد
از کلام دل توعطر سلامی نرسد
می‌شود روز قیامت تو بدان آن روزی
از دلت تابه دلم هیچ کلامی نرسد
مشتعل می شوم آن لحظه که میدانی تو
از سحر تا به شبم.حسن ختامی نرسد
سر,ز مرغان هوا .می برم و پیک سوار
که ز احوال خوشت پای همامی نرسد
آنچنان می شکنم‌از تو خبر گر نرسد

سبقت خورد ,چو من.در سرجامی نرسد
صد به چاه افتم و برخیزم وافتم به هزار
یوسفی جرات چون بنده غلامی نرسد
تونباشی که غم جمله جهان.مال من است
آنقدر هست که برپخته و خامی نرسد

صدیقه فرخنده