دلم برای بوسه هائی که

دلم برای بوسه هائی که

در چشم های تو جا ماند

تنگ می شود

بوسه هائی که

روزُ شب به من سر می زنند

این شکوفه های همیشه بهار


پرویز صادقی

وقتی دست خیالت را می گیرم

وقتی دست خیالت را می گیرم

انگار دست تمام رؤیاها را گرفته ام

که هر کدام

گوشه ای از تو را در من برپا می کنند

چیزی در تو بالاتر از بهار

احساس عاشقانه ام را

گلبرگ به گلبرگ می گشاید

چیزی در من صدای چشمانت را

ژرف تر از تمام گل های سرخ می شنود

آنقدر به من نزدیک می شوی

که دیگر خودم را نمی بینم

و در لمس شرم ناک دست هامان

در آغوشی که آنجا دیوانگی

خوشبختی بزرگی می شود

و در هحوم بوسه ای بی اراده

عشق آݝاز می شود


پرویز صادقی

بعد از تو دلم

بعد از تو دلم

پروانه ای ست

که گل ندارد

پرویزصادقی

یادت باشد که

یادت باشد که

باران

تنها فصل مشترک من با توست

پرویز صادقی

تو در خیال من چنانی

تو در خیال من چنانی

که قرص ماه در برکه ها

می بینمت اما

دستم به تو نمی رسد


پرویز صادقی

دلتنگی برای عشق

دلتنگی برای عشق

گم شدن در احساس غمگنانه ای ست

که انگار هیچ وقت قرار نبوده است

کسی تو را پیدا کند

پرویز صادقی

پروانه ها گل ها را یاد آدم می آورند

پروانه ها

گل ها را یاد آدم می آورند

و من تو را که می بینم

یکباره یاد عشق می افتم


پرویز صادقی

در سایهٔ لبخندت

در سایهٔ لبخندت

دنیای من

رو به راه می شود

بهشت کوچکی

پر از سمفونی نفس های عشق


پرویز صادقی

بی تو آئینه ای خالی

بی تو

آئینه ای خالی

دلتنگِ یک تصویرم

پرویز صادقی

عشق واژه نیست

عشق

واژه نیست

موجود جانداری ست

در حضانت عاشقُ معشوق


پرویز صادقی