یادت باشد که

یادت باشد که

باران

تنها فصل مشترک من با توست

پرویز صادقی

تو در خیال من چنانی

تو در خیال من چنانی

که قرص ماه در برکه ها

می بینمت اما

دستم به تو نمی رسد


پرویز صادقی

دلتنگی برای عشق

دلتنگی برای عشق

گم شدن در احساس غمگنانه ای ست

که انگار هیچ وقت قرار نبوده است

کسی تو را پیدا کند

پرویز صادقی

پروانه ها گل ها را یاد آدم می آورند

پروانه ها

گل ها را یاد آدم می آورند

و من تو را که می بینم

یکباره یاد عشق می افتم


پرویز صادقی

در سایهٔ لبخندت

در سایهٔ لبخندت

دنیای من

رو به راه می شود

بهشت کوچکی

پر از سمفونی نفس های عشق


پرویز صادقی

بی تو آئینه ای خالی

بی تو

آئینه ای خالی

دلتنگِ یک تصویرم

پرویز صادقی

عشق واژه نیست

عشق

واژه نیست

موجود جانداری ست

در حضانت عاشقُ معشوق


پرویز صادقی

زن ها پیچیده اند

زن ها پیچیده اند

ساده ترین راه

دوست داشتن آنها ست


پرویز صادقی

محبوبم !

محبوبم !

آنچه با تو احساس می کنم

هیچ بهاری با گل ها نمی کند

و هیچ رایحه ای

پروانه ای را چنین برنمی انگیزد

کار دلم از واژه ها گذشته است

آنچه تو در من می نگاری

اثر فاخر دست های فصیح تو ست


پرویز صادقی

چه آرامشی ست خیال تو !

چه آرامشی ست خیال تو !

نسیمی که حتی

شکوفه های گیلاس را هم نمی لرزاند

گوئی چکاوکی در من

میان بنفشه های پنهان در علفزاران دوردست

جفتش را صدا می زند

زیر آسمانی که در غربش

آفتاب غروب می کند

و از شرقش ماه بالا می آید

و من چون شمعی در شب

با شعلهٔ تو روشن می شوم

میان شکوفه های یاد تو

که چون پروانه

بر شانه های عشق می نشینتد

و چه آرامشی ست خیال تو !


پرویز صادقی