عشق پاکم به تو یک وصله ناجور نبود

عشق پاکم به تو یک وصله ناجور نبود
شاید این عشق چنان پیش تو پرشور نبود

لب خندان مرا با تو کمی دنیا دید
وای از آن چشم بدش کاش چنین شور نبود

منم آن تشنه لب ساحل دریا رفته
لب آبم ولی ای کاش چنین شور نبود


شربتی تلخ به من داد بنوشم عشقت
آنکه سوزاند جگر حاصل انگور نبود

من به دنبال تو با حال خرابی گشتم
دلِ تو در طلب یک دل رنجور نبود

نیمه ی ماه اگر گم شده از سازم بود
ولی افسوس دلت با نی و تنبور نبود

از نمک هرچه بخواهی همه در شعرم هست
طبع شیرین تو با شور غزل جور نبود

حسرت دیدن چشمان تو در جانم ماند
گرچه با خانه ی تو فاصله ام دور نبود

مهدی ملک

از بازیِ لب و خط لبخندت

از بازیِ لب و خط لبخندت
به انحنای سرخی گونه تا
زیباییِ چشم و پلکی که باز و بسته کردنش
نفسم‌ را حبس و قلبم را به تپش می اندازد،
اوه اوه اوه، مثل شکار لحظه هاست؛
دیدن‌و خواندن‌و نوشتن از تو را می گویم...
تو را از دامنه ی زلف سرت دوستت دارم‌ و چه خوب
سپیدی نقره گون لابه لای گیسوانت
ممتدی و یک جانبه، نگارانه هدایت می کند
دوست داشتنم و دوست داشتنت را
تا به آن جا که عشق به پایان می رسد؛
نوک انگشتان پاهایت را می گویم...
سرمدیم
ای جان من و جانان دلم
در افکار خویش از پس گفته های من
در پی که و چه می گردی و جستجو میکنی؛
به من نگاه کن ، تو را می گویم...
عشق تویی و اول و آخر تویی
ای تو همه قلب و عشق من
چه بی تکرار و بی انتها و پایان ناپذیری...

عبداله قربانپور

زیباترین شاه بانوی جهان میشوم

زیباترین شاه بانوی جهان میشوم
و بی هدف گام خواهم برداشت
دنبال سفری لبریز از پاییز
وقتی زبان نسیم، شب را زمزمه می کند،
[همچون برگی که باد را ندیده باشد]
کوچم را درک نخواهد کرد

مژگان کریمی

به صد حیله کرد این زمانه غمگین مرا

به صد حیله کرد این زمانه غمگین مرا
فریفته به صد شیوه دو صد دین مرا

برایم به جز هیچ، هیچ نگذاشته
گرویی گرفته دلی به تضمین مرا

شده تلخ کامم چو کام فرهادها
رهایم کند کاش خواب شیرین مرا

جدایی اگر چه مرام ما نیست باز
نشان مانده دیوارهای برلین مرا

دلم چون حوضی گاه مثل ماهی شود
چه قرصی به جز قرص ماه تسکین مرا

زمان همچو کبریت پی جرقه زدن
مفاعیل هم کرد غرق بنزین مرا

توهم زدم که حال خوب شد ماندم از
کجا آمده این سودا و تلقین مرا


امیر جهان آرا

بهار با رنگ و بوی جدید

بهار با رنگ و بوی جدید
آمد تا به جانمان شادی بخشد
ای جانان من
بیا قدر یکدیگر بدانیم
چند صباحی از عمرمان
در شادی بمانیم
پایان عمر دست ایزدست
شاید
امروز باشیم
شاید
فردا نباشیم
گذشت و محبت و دوست داشتن چه کم دارد
که بر کینه و نفرت و دشمنی غلبه ندارد

بهار عاشقی
بهار زندگیست
بهارمان را
زمستانی نکنیم

سعید علیزاده

جهان درد و جهان درد و جهان دردست

جهان درد و جهان درد و جهان دردست
عذابی پر کینه و جهان سرد است
مرنجان این دل خسته وحشی را
جهان سنگ و جهان سنگ و جهان سنگ است
طاق آسمان تنگ و گوشش کر چشمش کور
بر بندگان و عارفان جهان تنگ است
جهان ننگ و جهان ننگ و جهان ننگ است
قلم به سوزش آمده است از این شعر
مردمان عشق کنند و کار ما لنگ است
جهان درد و جهان سنگ و جهان ننگ است


عرفان محمدپناه

سایه ساری از سپیدار و چنار

سایه ساری از سپیدار و چنار
لانه ی سار و کلاغ و یک هَزار

چند  تایی  قاصدک  آرد  خبر
بیشه ی زاینده رود است و بهار

چرخ چرخان یک نسیم دلنواز
پیچ پیچان موج آب و آبشار

تاب بازی در هوایی دلنشین
تاب برده از دلِ چشمْ انتظار

یک رفیق بذله گو و نیک رای
هم قرار از دل بَرَد هم بر قرار

اینچنین ایام بر ما درگذشت
در گذر چرخان بچرخد روزگار

خاطرات کودکی مان یاد باد
آب کو، گلزار کو، دل غمگسار

بوی خاک نم زده از یاد رفت
رو به سوی آسمان، امیدوار


میترا کریمیان

در گذار این بهار عمر من با تو خوشم

در گذار این بهار عمر من با تو خوشم
یک نفس نه یک سما را از خوشی سر می کشم
من برای وصل و دیدار تو مشتاقم رفیق
تازه تازه عطر کویت را به دامن می کشم
نوشدارویی و مرهم ، ای که خمر جانمی
ای که دیدار تو شیرین حال سازد کام را
ای دوای جمله احوال خوش ناباوری
ای تو درمان ای تو دارو ای نوای هر نفس
من به شوق روی تو دامن به دامن می دوم
من به تصویر رخ زیبای تو این وهم خونین می خرم
بهر دیدار تو دریا را به ساغر پر کنم
جامه ی سبزی به تن گلزار را رنگین کنم
ای بهار عمر من ای ناب تر از جوی و رود
سرو سیمین روی من آهنگ مست زندگی
من برای نغمه خواندن بهر تو روز و شبان را می خرم
چون تو آرامی و مرهم ،چون تو رعنا مثل سرو
من سخن ها با رخ زیبای دریا می کنم
سرو سیمین روی من ای ماه روی زنده دل
زندگی را با ظهور نور تو هر دم محیا می کنم


الهه رزاز مشهدی