اول عاشقی

اول عاشقی
عشق را باختم
خودم را باختم

دوران خوشم را باختم
معرفت را باختم

مانده ام
خودم با خود باخته ام
زندگی روال عادی خود را می گذراند
اما
این زندگی را عادی باختم
ساده و بی هیچ حسی

از اول باختم
چون تنها ماندم

حال تو از دنیای من بیرونی
به بازنده تکیه کردن
اشتباه است.

من بازنده ام
تو برنده باش


سعید علیزاده

آرام و بی صدا جلو میرویم

آرام و بی صدا جلو میرویم
نگاهی عاشقانه
پشت سرمان
اما
سرشار از حسرت

عشقمان
مانند قلبی که ایستاده
در یک زمان گرفتار شده
توان پیشرفت ندارد


عمرمان مثل باد پیش میرود
آرام آرام
به خط پایان می رسیم
خط پایانی که عاقبتش
خاک سرد است

عشق ما
در دوران جوانی
درجا زده است
مانند کسی که
رفوزه شده

هنوز در آن دوران
ولی
بی هیچ احساس دلتنگی
هر کدام
مسیر خود رفته ایم
بی آنکه کنار هم باشیم

مسئله این است
ما پیر شدیم
ولی
عشقمان
جوان دفن است


سعید علیزاده

رفتم از دیارت

رفتم از دیارت
سوختم و ساختم با فراغت
آواره ی زمونه شدم
نرفتی زیادم
رفتیم
به دنبال سرنوشت
ساختیم
برای خود یک بهشت
اما
این بهشت دروغی بود
واقعیت این بود
ما بودیم آواره
آواره ی یاد هم دیگه

سعید علیزاده

گذشته ها

گذشته ها
گذشته
خاطره هاش
گذشته
اما
این گذشته ها
هنوز
از یادها
نگذشته
نرفت از یادمان
این گذشته

سعید علیزاده

روزگاری در عالم خیالم

روزگاری
در عالم خیالم
درد عشق کشیدم
از یاد عشق
قاشقی شکر ریختم
در فنجان چای تلخ
فکر باطل کردم
چایم شیرین شده
بر لب زدم از عشق
فنجای چای شیرنم
زهرمار بود
از غم دوری عشق
قلبم بدرد آمد
خسته بودم
خراب بودم
چاییم را دور ریختم
مانند عشقی
که دور انداخت
مرا.....


سعید علیزاده