تا من، تو را دارم با آن، موی شرابی،
با من، پر از آشوب
وَ " تو " آن : شهرهای : آبی!
به دلم، نه راه
به ماه می دهم تا اجلم،
نه نگاه
به چهرهِّ آفتابی.
محمد ترکمان
داستان سر بسته شبها،
مثل ستاره ای،
که خاموش می شود،
می آویزد سایه اش ،
بر سایه ها،
در شهر کوچه ها،
کجایند باورهای من؟
تا بپوسند،
در شی ور های بی صدا،
تپش بی نام معنی،
که هرگز،
فریاد نشد.
دکتر محمد گروکان
نگارم:رادیوی زندگی من
روی موج خنده های توست
بخندنازنین که خنده هایت
ملودی کوک سازمن است
نسیم منصوری نژاد
بگذار و بیا عمر دوباره آغاز کنیم
زندگی را زنده و با خود همراز کنیم
چون ماه تمام روشنی دهیم بر چهرۀ هم
بر بال شقایق بنشینیم و پرواز کنیم
عبدالمجید پرهیز کار
گرچه باشد در جهان هر چیز را شایستگی
چشم امید مرا، طالب وصل تو کرد
عشق پاکت را دل ناپاک منزلگاه نیست
من همان کورم که از عطرت هوای زلف کرد
چارهی خاک بیحاصل، غیر از آب نیست
عشق تو قلب فسرده، زنده چون خورشید کرد
علیرضا اکبری
قلمم آن روز که تو را شناخت، ترانه هایم را ساخت
چشمانم آن روز که تو را دید، انتظار را به جان خرید
برگه های دفتر ترانه ها گسست، آن روز که قلب تو را شکست
چشمانم اما هنوز منتظر که بیاورد دستی با خود قلمی
و قلمی با خود، واژه ای ترمیم گر را
نباید تو را دوست داشته باشم یا دست کم اندکی فقط
همچون سکوتی کوتاه، وقتی آهنگی به پایان می رسد ...
مهدی کمال غریبی
باز هم چه میشود سپیده بیایی بدیدار ما
من هم در قنوت باشم و تو باشی کنار ما
بازهم چه میشودسپیده کنم بوسه ازرخت
من درجوارتو باشم و توهم باشی قرار ما
هرگزبه داد من نرسیدی وتوآمدی به پیش
مارابچشم انتظار گذاشتی وبستی نوار ما
آغوش خود راباز کرده بودی و تو نازم کنی
ما رابآغوش کشیدی وخود گشتی شکار ما
دیدم که زخم کاری خوردی ودرد کشیده ای
جانم بسوخت و روح را بردهای ازحصار ما
دردت بجان من شود و من بمیرم به عشق
در راه عشق تو مرده ام این است شعار ما
سر را به بالین تو میگذارم و جعفری بدان
بر روی مزار تو هستم رفته است فشار ما
علی جعفری
سکوت کن
سکوت راهی است
به همه جا
بی نقشه، بی صدا
صداها
تو را از رفتن
از دیدن
از هر آنچه
باید، دور می دارد
سکوت کن
تا خود را
بشنوی
از درون
بی واژه
بی دروغ
آن گونه که هستی
نه آنگونه که می خواهی
سکوت کن
تا او
با تو سخن بگوید
با نسیم
با نور
با افتادن یک برگ
با موج، از دلِ آب
سکوت کن
تا آرام شوی
نه از بیرون
که از ژرفای
همان نقطهای
که خودِ راستینات
نشسته است
سکوت کن
تا بینیازی را بشنوی
نه از بودها
که از نبودشان
نه از داشتن
که از افراشتن
سکوت کن
تا دریابی
چیزهایی هست
که تنها
در سکوت
میرویند
مثل بذرهایی
در خاکِ بیادعا
سکوت کن
تا عشق را
بینام
بی نیاز
بی تکلف
دریابی
عشق،
نجوای آرامِ بودن است
سکوت کن
که رازها
پر هیاهو نیستند
رازها
پنهان میشوند
در صدا
و شکوفا میشوند
در سکوت
سکوت کن
بمان در نقطه ای
که هیچ صدایی
به آن راه ندارد
آن لحظه می شنوی
صدایی…
صدایی
که شبیه هیچ صدایی نیست.
طهورا عسکری داریونی