هر شعر که می گویم، انگار شما گفتی

هر شعر که می گویم، انگار شما گفتی
هربار به گوش من، اشعار شما گفتی
من غرقِ خیالات و افکار خودم بودم
در گوشم از این غفلت، هشدار شما گفتی
این قلب پریشان را، مایل به خودت کردی
بر عاشقی آن دل را بسپار شما گفتی
انا الحقِ خود ظاهر، بر عاشق خود کردی
منصور که با آن رفت بر دار، شما گفتی

هر صحبت تلخم را با ذهن خودم گفتم
شیرین سخنانم را، هربار شما گفتی
آواز قناری را، تدریس شما کردی
رقصیدنِ بی پا را، با مار شما گفتی
بر هر کسی این دنیا، هرقدر که بخشوده
تعیین شما بوده، مقدار شما گفتی
دل هرکه ببند بر چیزی که فنا دارد
از خواب نخواهد شد بیدار شما گفتی
اما چه کسی دارد خوشبختی جاویدان؟
آنکس که سخن با او، بسیار شما گفتی


جمشید دلایی میلان

گل چو خندید، محال است دگر غنچه شود

گل چو خندید، محال است دگر غنچه شود
سَر، چو آشفته شد از عشق، بِسامان نشود

صائب_تبریزی

و آن کسی را که دوست داری

و آن کسی را که دوست داری
نیمه‌ی دیگر تو نیست،
او تویی اما جایی دیگر...

جبران_خلیل_جبران

من بر می خیزم!

من بر می خیزم!
چراغی در دست
چراغی در دلم...
زنگارِ روحم را صیقل می زنم
آیینه‌ای برابرِ آینه‌ات می‌گذارم
تا با تو ابدیتی بسازم...!


احمد_شاملو

گر بدانم که توان بر سر کویت بودن

گر بدانم که توان بر سر کویت بودن
تا توانم نروم جای دگر از کویت

سر من خاک رهت باد! که شاید روزی
بر سرم سایه کند سرو قد دلجویت


هلالی_جغتایی

عاشقان، گیاهانند

عاشقان، گیاهانند
که ریشه‌هایشان
فرو رفته است در کف دست من
در استخوان کتف تو
در جمجمه ی شکسته ی من ...

و این خاطرات من و توست
که توت می‌شود یک روز
انار می‌شود گاهی
که دیروز انگور شده بود
که فردا زیتون و تلخ.


بیژن_نجدی

مرا یارای آن نیست که بی‌طرف بمانم

مرا یارای آن نیست که بی‌طرف بمانم
نه دربرابر زنی که شیفته‌ام می‌کند
نه در برابر شعری که حیرت‌زده‌ام می‌کند
نه در برابر عطری که به لرزه‌ام می‌افکند...

بی طرفی هرگز وجود ندارد
بین پرنده... و دانه‌ی گندم!


نزارقبانی

چه کنم که توان از من می‌گریزد

چه کنم که توان از من می‌گریزد
وقتی که نام کوچک او را
در حضور من به زبان می‌آورند...

آناآخماتووا