میدانم حالمان خوب است
دوریمان خوب است
دل تنگی هایمان افقش ناپیداس
راستی هنوز لب پنجره خاطره ها مینشینی
مرا یاد میکنی.ذهنت هنوز شلوغی های مرا دارد
دیدار آخرت مرا با لبخندی بدرقه کرد
دلم پای رفتن نداشت اما برای تو بود
هانیه هنوز در خلوت خودت دستانم را لمس میکنی
باغچه کوچک حیاط را با خاطراتمان بیل میزنی
گل هایی به بوی عطر تنت
وسعتی برای چشمانت
آری هانیه مرا یاد کن از دور دست ها
میدانم دل به راه داری و من در راهم
آغوشی باز کن که سخت محتاج آرامشم
آغوشت را باز کن به زیبایی بودنت
هانیه چشم اندازم به توست ای باران بهاری...
روح الله کیانی
یکی بود
که هرگز یکی نبود
او همه بود و همه برایم هیچ
هیچ شدم.. میان همهمه ی هیچ و همه
تا شد همه ام، هیچ شد همه هیچم
او شد همه چیز و من هیچ و او همه ام
شدم کیشی، ماتم همه
ای وای از همه
رستا روحانی
هیچکس مثل تو نیست،همزمان پاک و پلید
بُغــض تنهایی و مرگ، هم پُراز شـور وامید
مُحکـم وثابت وصاف، چون سپـیدار بلند
و نسـیمی که وزید ، نرم چون شاخه بید
گاه چـون بـره رام ، مـهـربان با لبِ تیغ
و بـرازنده تـو ، چـو بنامـند شـــهـید
روز دیگــر تَبــــری، روی احســاس درخـت
میشــوی شـوق عبور، خط قرمز که رســید
گاهی از جنـسِ منی ، عاشـقی تا دَم صبـح
صُبـح همـراه حسـین ، شب هــواخـواه یزید
هـــم به سنگــینی کـوه ، پایداری به زمــین
هم سبــکبال و رهـا، جستـجوهای جـدید
گاهی از نفرت و کین ، سختگـیری به هـنر
پُشت یکلحـظه تو را، میتوان شعر شنید
ماتم از نیـمه تـو، میرسد بوی عـــــــزا
نیم بعدی گل و نور، حس نوروزی و عـید
تو پُر از وســوسهای، و دوراهــی که منـم
میتـــوان با تو نرفت ، آخـرش نیز رسـید
تکی امــا دو نفـر، جنـــس نایاب و عجـیب
عــُضــو لاهـوتی خاک، آنچه تاریــخ ندید
حمیدرضا میرمعزی
خانه،
بدونِ تو،
هنوز نفس میکشد،
اما،
محتضریست، رو به مرگ
لیلا طیبی
دیگه ندیدم تو رو ، بی من عاشق نرو ، حیفه که بی هم باشیم
دیگه ندیدم تو رو ، رفتی گذاشتی منو ، همسفر غم باشیم
خواستی نبینی منو ، بریزی دور عشقمو ، به هر دومون بد کردی
خواستی نبینی منو ، شکستی وجودمو ، چرا منو ترد کردی
گفتم شاید بتونم ، بی تو تنها بمونم ، ولی نشد عزیزم
گفتم شاید بتونم ، اما نه نمیتونم ، دائم من اشک میریزم
روی درخت بیدی ، که عکس قلب کشیدی ، هنوز به یاد دارمش
تموم خاطراتت ، منم هنوز به یادت ، عکس تو رو دارمش
وقتی رفتی ندیدی ، گل های نا امیدی ، چشمای گریون من
وقتی رفتی ندیدی ، سفید موی جدیدی ، دستای لرزون و تن
چطور تونستی بری ، عشق منو سرسری ، منو حساب نیاری
چطور تونستی بری ، زیبای مو فرفری ، حرصم رو در بیاری
روی درخت بیدی ، که عکس قلب کشیدی ، هنوز به یاد دارمش
تموم خاطراتت ، منم هنوز به یادت ، عکس تو رو دارمش
جواد مهاجرپور
وقت من با شعرها شاید تلف گردد
ولی
هیچ گاه
اتلاف وقت خالی و بیهوده نیست....
می شود باور کنی این بازی هر روز ما ست
شعر
و
حس و حال
و
تردید و خیال
آسوده
نیست.....
هی سراغ چیزهای مختلف رفتی نشد
هرکسی هرگز به هرچیزی پلید آلوده نیست......
با نگاه تازه تر دنبال راه دیگری
مقصد ت معلوم نیست این جاده هم فرسوده نیست....
الغرض حرفت کمی مبهم ولی حرفیست هم
معنی این شعر شاید مثل آنچه بوده نیست .
بهداد ذاکریان
می روم تا که به اختر گله ای چند کنم
گله از بخت سیاه و دل شوریده ی این درد کنم
اخترا روی رخت آینه بختم شد
این چونین غرق شدن،آینه ننگم شد
تیرگی،عاشق عشقم شد و من سایه ی محزون سکوت
ای نگون بر من و این سایه و این حزن و سکوت
خدیجه سعیدی
چرا،به چه علت ندارم این شهامت
که گویم حرفم را به صداقت
شاید که میترسم سخت گردد نگاهش
شاید هم که ندارم این لیاقت
لیکن سعی من اینست که گویم تورا
احساسم را با یک عبارت
هرچه کردم که حرفم را زنم
نشد،ولی حال خواهم گفت حتی تا شهادت
درپایان چه خواهد شد؟
آخر آن یا داری گله و شکایت
داری یا اعتماد و صداقت
این است آخرین وصیت
که هرچه کردم نشد
این معلوم است با شفافیت
که حتی دور شدم تا نشوی نزدیکم
لیکن خودت بی آنکه دانی آمدی نعمت
از خدا جوییم صراط درست را
سعیام را خواهم کرد با شجاعت
احتمالا باشد بی آن که گویم حرفم را
تار شوم،ولی گویم اگر حالم چون آب باشد با شفافیت
کسری غلامی
دیدم که رنگ وچهره ی پیری گرفته یی
تا کی به پای سنگ مزاری نشسته یی
مبهوت ومات از قضای عالمی هنوز ؟
یا دل به رسم ناله وفریاد بسته یی
اینجا مدام وصف زشیر درنده خوست
کس نیست فکر اینکه غزال پاشکسته یی
فردا گمان برم که خون تورا نیز می مکند
بر خیز و رو به کوی دیگر گرچه خسته یی
سنگ است میزنند پی هر بال وپر که خاست
گیرم قفس شکست ،گمانت که رسته یی ؟
چون میزند جوانه گلی ریشه کن شود
بزری به زیر پای الاغان کاشته یی؟
گرداب رود مینگری کوه یا که نه؟
هی میکشد به قعر همه گلهای دسته یی
تا کی چنین بار غمی حمل میکنیم ؟
اشک های بیشمار غمی را بشسته یی
امین الحق حقجو
دستانی پراز آرزوی گنجشک.
و آوازی برای بلبلان گرسنه.
و ترسی برای قمری.
کودکی با سر شکسته
هفت سنگ بیشتر نداشته
هیچ کدام به هدف نخورد
و هیچ ابی به باغ ارباب مرده نرسید.
قدیمی ترین کشاورز آبی برای باغ ارباب نگذاشت.
مثل باغ رها شده ی خونی
جویبار منتتهی به باغ گویا سالها نبودش.
. کسی ازلای روبی آن سخنی نمی گفت.
باغ و سایه های درختان حصار همگی جولانگاه گردشگران مجرد
آدرسش را کسی پیدا نکرد
کسی از پرچین بالا نرفت و زرد الویی نچید.
و صدای پرندگان نگهبانی را بیدار ننمود.
پیامی نبود
تا تبر رسید.
پر ار روباه
جولان شغالان خندان
علی محسنی پارسا