کسی که این دلش گوید به تو درد

کسی که این دلش گوید به تو درد
تفکر های سر سرد و پر از درد

به تو گوید تو بودی پاره من
رفیق و یار و یک انسان هم‌درد

ولی تا شد محتاج کمک ها
رفیق و یار و یک انسان نشد مرد

ولی بودیم ما با او در آن روز
ولیکن ما خواهیم شد جهان طرد

فهمیده‌ام تو پاره من
نیستی ای مرد دل‌سرد

ولی من با تو ام پس
تنفس کن و باش دل‌گرم


کسری غلامی

چرا،به چه علت ندارم این شهامت

چرا،به چه علت ندارم این شهامت
که گویم حرفم را به صداقت

شاید که میترسم سخت گردد نگاهش
شاید هم که ندارم این لیاقت

لیکن سعی من این‌ست که گویم تورا
احساسم را با یک عبارت


هرچه کردم که حرفم را زنم
نشد،ولی حال خواهم گفت حتی تا شهادت

درپایان چه خواهد شد؟
آخر آن یا داری گله و شکایت

داری یا اعتماد و صداقت
این است آخرین وصیت

که هرچه کردم نشد
این معلوم است با شفافیت

که حتی دور شدم تا نشوی نزدیکم
لیکن خودت بی آنکه دانی آمدی نعمت

از خدا جوییم صراط درست را
سعی‌ام را خواهم کرد با شجاعت

احتمالا باشد بی آن که گویم حرفم را
تار شوم،ولی گویم اگر حالم چون آب باشد با شفافیت

کسری غلامی