میدانم در پس بغض هایت

میدانم در پس بغض هایت
ناگفته ها پنهان است
ودر نگاه
چشمهایت حیران است
گام به ره عشق
بی قدم لرزان است
ودر مهمانی آیینه
حسرت ایام عیان است
بیا تا بت های سکوت را
بشکنیم
دل های خسته را
با عاشقان راهی کنیم
بیا تا حرف های نگفته را
مهمان خاطره ها کنیم
ودستان غریبه را
محرم یار کنیم
آنگه
فردایی خواهد آمد
که عطر یاس گل فروش
آذین رخسار تو باشد
می دانم....که میدانی


محمود علایی منش

هیهات من الذله از سنگسار یاران

هیهات من الذله از سنگسار یاران
با ضربه ی تگرگ از دستان خیس باران
برگم تکید و شهدم طعم جوانه دارد
با چیدن شکوفه از دامن بهاران
یکدم اقاقی ام زد جامی به جام روحم
اما چه مانده نوشی در جمع روزه داران
باد از میان کٍشته بوی نجابت آورد
موج و خروش جان بین در بغض این سواران
گلبرگ قرمزم شد زرد و هنوز سرخست
خون در رگان سبز اشعار لاله زاران
بادی وزید و من هم در خاک ریشه دارم
لعنت به این زمانه لعنت به روزگاران

فروهر نگهداری

در یک لحظه چهار نفر به دنیا می‌آیند،

در یک لحظه
چهار نفر به دنیا می‌آیند،
دو نفر می‌میرند...

و من،
بودن یا نبودنم
به تو بستگی دارد:
مرده‌ باشم،
یا تازه متولد شده


شیما اسلام پناه

به نام حضرت دوست

به نام حضرت دوست
که زندگانی از اوست
نداده او عذابم
که داده است نجاتم
نگو دلا چه خواهی
بگو خدا چه خواهی
خدا مگر چه خواهد، هوای خود نگهدار
خدای من چه خواهد، خدای خود نگهدار

خدا کجای هستی
مرا چگونه بستی
به نیک و شادمانی
به ذلت و شبانی
آهای خدای منان
چه شد که من شد عنان
بیا خدای پر جان
به نزد یار بی جان
شبی به نزد شهرزاد، بیا تو یار بی یار
بگو خدا به شهرزاد، تویی تو زار بیکار
به نزد ماه آسمان
درون ملک آرام
بیا خدا دوباره
بخوان خدا شبانه
که خالق شما است
مرا نگاه خدایت
درونتان نشستم
برایتان شکستم
خدا فقط خدا است
مگر خدا جدا است
ز شعر و شاعری ها
ز عشق و عاشقی ها
خدای من خداست
ولی ز چی جداست؟
جدا درون فِطرَت
درون عِطرِ عِطرَت
خدای من نهان است
عنان درونمان است
درون عاشقی ها
به عشق شاعری ها
خدا فقط بخواند سرود عاشقی ها
نوای سرخِ عشق و درود وُ شاعری ها


مرضیه خوئی

چشام خیره به در

چشام خیره به در
تو از شهر بارون
بارون گرفت
اما تو نیومدی
تا بارون..
چشامو گرفت


علی فلامرزی

بیا پالایشی کن در بیانت

بیا پالایشی کن در بیانت
مکن آلوده با تهمت زبانت

به تقوا و به عشق و شور و ایمان
مصفا کن دل و هم روح و جانت

درون جانمازت لاله سرخ
بود از لیله القدری نشانت

از آن خونین شب محراب عاشق
که شد نام علی مهر زبانت

زمین و آسمان با هم یکی شد
شنیدم یا علی از بیکرانت

به شمشیری که زهر آلوده کردند
دوتا شد فرق مولای زمانت

بشد هر قطره خونش چراغی
به تاریکی فروزان در شبانت

اگر امشب خدا را دل سپاری
بهشت عارفان گردد مکانت

اگر امشب علی جویان نشینی
بگیرد در قیامت در امانت


فروغ قاسمی

به یاد روی تو چشمم به راه می‌ماند

به یاد روی تو چشمم به راه می‌ماند
سرم همیشه به سودای ماه می‌ماند

نسیم عطر تو هر گه که می‌رسد از دور
دلم به باغ بهاری پناه می‌ماند

خیال قامت سروت به هر کجا که روم
چو سایه با من و در پیش راه می‌ماند

شبی که وعده‌ی دیدار می‌دهی، صد بار
نگاه من به در و بام و گاه می‌ماند

چه می‌شود که بیایی و دل بگیری باز
که بی‌حضور تو این دل تباه می‌ماند

به جز تو هیچ نخواهم، به جز تو هیچ نبینم
به این حقیقت عشقم گواه می‌ماند

اگرچه می‌روی و می‌بری دلم با خود
غمت برای من بی‌دل سپاه می‌ماند


الناز عابدینی

بهار جان من به فصل نو رسیده

بهار جان من به فصل نو رسیده
خدایا روح عاشق را تو دیده
دلم را غرق در امید کردی
ز بند غصه‌ها آزاده چیده
نسیم صبحگاهت مست و خوشبوست
به دل گل‌های شادی را دمیده
خدایا این بهار آرام جان است
به دل باران رحمت را چکیده

ابوالقاسم میدانی