ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
اینها چرا ساقی شدند
در شهر دل راهی شدند
باما چرا هم صحبت اند
اینها چقدر بی عفت اند
اینجا چرا خانه شده
بر بام ما لانه شده
این لانه ها مال که هست
این خانه ها مال چه هست
گفته زند میخانه ها
اما به روی خانه ها
ای ساقی بیکار شهر بر بام ما یک خانه زن
این بام ما مال تو است بر روی آن میخانه زن
بالا رویم بر روی ابر
رقصی کنیم بر بام شهر
این شهر بی میخانه است
این بحر بی دریاچه است
اینجا خدا در لانه هاست
این لانه ها بر خانه هاست
بر روی بام خانه ها
اینجا بزن میخانه ها
اما چرا ویرانه شد
در شهر ما آلاله شد
این رنگ خونین چه هست
این جوهر مستانه است
بر روی بام شهر ما میخانه ها لانه شدند
اینجا به همراه خدا آلاله ها لاله شدند
ای خانه ی لانه شده
در خانه میخانه شده
این شهر را در خواب بد
مرگ ده تا به ابد
اینها نباشند لایقَش، اینجا فقط من عاشقم
از شهر ما دوری بُکُن، اینجا فقط من لایقم
من با همه یاران خود از بحر شهر پر میکشیم
بر روی مرز این وطن میخانه ی خود میزنیم
در مرز این شهر هست خدا
اینجا فقط او هست جدا
او یاور و یاری دهد
همراه ما زاری زند
زاغ سیاه شهر ما
اورا دهد اخبار ما
اما فقط ما یاوریم
در شهر دل ما زاهدیم
زاهد منم میخانه دار
عابد منم مستانه وار
مست و خراب در شهر عشق
عشقم خداست ای بکر عشق
مرضیه خوئی
به نام حضرت دوست
که زندگانی از اوست
نداده او عذابم
که داده است نجاتم
نگو دلا چه خواهی
بگو خدا چه خواهی
خدا مگر چه خواهد، هوای خود نگهدار
خدای من چه خواهد، خدای خود نگهدار
خدا کجای هستی
مرا چگونه بستی
به نیک و شادمانی
به ذلت و شبانی
آهای خدای منان
چه شد که من شد عنان
بیا خدای پر جان
به نزد یار بی جان
شبی به نزد شهرزاد، بیا تو یار بی یار
بگو خدا به شهرزاد، تویی تو زار بیکار
به نزد ماه آسمان
درون ملک آرام
بیا خدا دوباره
بخوان خدا شبانه
که خالق شما است
مرا نگاه خدایت
درونتان نشستم
برایتان شکستم
خدا فقط خدا است
مگر خدا جدا است
ز شعر و شاعری ها
ز عشق و عاشقی ها
خدای من خداست
ولی ز چی جداست؟
جدا درون فِطرَت
درون عِطرِ عِطرَت
خدای من نهان است
عنان درونمان است
درون عاشقی ها
به عشق شاعری ها
خدا فقط بخواند سرود عاشقی ها
نوای سرخِ عشق و درود وُ شاعری ها
مرضیه خوئی