به قومی مبتلا شدیم که

به قومی مبتلا شدیم که

فکر میکنند خدا جز آنها کسی دیگر را هدایت نکرده...


از عکسِ پروفایلِ آدما راحت نگذرید !

از عکسِ پروفایلِ آدما راحت نگذرید !
بعضى ها بخاطرِ غرورشون ،
دارن از این راه باهاتون حرفــ میزنن ...

فاطمه جلالی

جان را به دست عشق سپردم

هنگامه شکوفه نارنج بود و من
با یاد دستهای تو
سرمست
تن را به آن طبیعت عطرآگین
جان را به دست عشق سپردم
با یاد دستهای تو...
ناگاه
مشتی شکوفه را بوسیدم
و به سینه فشردم...

من به باز بودنِ درها مشکوکم

نیامدنش را باور نمی‌کنم

غیر ممکن است او نیامده باشد

حتماً، حالا

زیر باران مانده است

و ناامید و خسته

در خیابان‌ها قدم می‌زند

من به باز بودنِ درها مشکوکم


رسول یونان


نگاه کن ترانه ها سروده ام برای تو
وشعرهای قلب من ، نثار خاک پای تو

دمی چو مه عبور کن ز کوچه باغ یاد من
که شور و عشق و زندگی به دل دهد وفای تو

اگر زقلب تو بود رهی به سوی قلب من
فتد چه لرزه بر تنم ، ز گرمی صفای تو

حقیقتی بگویمت ، به باغ قلب و جان من
چه لاله های زندگی ، شکفته از نوای تو

سحرگهان هزار بوسه میزنم به دست تو
رسد زمهر، نیمه شب ، اگر بمن صدای تو

عزیز من ، رسد به تو کنون پیام قلب من ؟
وجود و عمر و هستی ام ، برای تو فدای تو

تخلصم که میم و حا و میم و واو و دال بود
نشد روان که در غزل ، بگویم از برای تو


محمودانصاری کلیبری ( محمود )

آدمی است دیگر...

آدمی است دیگر...
یک کاسه ای دارد به نام کاسه محبت
که بر خلاف کاسه صبرش باید هر چند وقت یک بار پر شود...
مدام از قصد کارهایی میکند،که از طرف کسی محبتی،دلگرمی،دلخوشی ببیند،حالا طرف چه آشنا باشد چه غریبه...
مثلا میگوید کاش میشد بمیرم که با هر بار شنیدن جمله خدا نکند دلش گرم این شود که هنوز در این دنیا کسانی هستند که بودن او برایشان مهم باشد و رفتن او غم انگیز...
آدمی بدون محبت میشکند
آدمی بدون محبت میمیرد
خدا کند کاسه محبت هر کسی مدام پر شود و کاسه صبرش خالی باشد...

برایت آرزوهای ساده می‌کنم...

برایت آرزوهای ساده می‌کنم...
آرزو می‌کنم شب‌ها خواب‌های خوب ببینی و صبح‌ها سر حوصله ملافه‌های سفید را مرتب کنی، پنجره اتاقت را باز کنی و هنگامی که چایت را می‌نوشی آفتاب روی گونه ات بنشیند.
آرزو می‌کنم به کسی که دوستش داری بگویی، دوستت دارم...
آرزو می‌کنم کتاب های خوب بخوانی، آهنگ‌های خوب گوش کنی، عطر‌های خوب ببویی، با آدم‌های خوب حرف بزنی و فراموش نکنی که هیچ وقت دیر نیست... بودن چیزی که دوست داری باشی!

#روزبه_معین

آخر فصل پاییز

آخر فصل پاییز

عجیب حال و هوای غم انگیزی دارد

آخر دیگر چیزی برای از دست دادن ندارد

نه برگی ؛ نه خاطره ای

نه کوچه ای ؛ نه رهگذری ؛ نه نم نم بارانی

پاییز جان تو بگو

دراین بی برگی ها؟! غم و غصه هایت را چگونه؟!
و به کدامین کوچه و خیابان و یا خانه می فرستی :!
کدامین ؟!
#محمد_دشتستانی_قلایی