چشم ها پرسش بی پاسخ حیرانی ها دست ها تشنه تقسیم فراوانی ها... عمری به جز بیهوده بودن سر نکردیم تقویم ها گفتند و ما باور نکردیم دل در تب لبیک تاول زد ولی ما لبیک گفتن را لبی هم تر نکردیم... شعاع درد مرا ضرب در عذاب کنید مگر مساحت رنج مرا حساب کنید... دلم قلمرو جغرافیای ویرانی است
بانوی ترس های کودکی ام با تو می رود بانوی کودکی ام عاشق تو بود بانوی چارشنبه های پُر از انفجار و دود بانوی من همیشه تو را خواب دیده ام بانوی مثل تو هرگز ندیده ام بانوی شعرهای من از تو شکوفه داد بانوی بوی تو اُفتاده دست باد بانو بهار من تویی
نشستم تو فکر اینم بعد من میخواد عطرِتو کیو داغون کنه قرارِ از احساسِ کی سر بری میخواد سیلِ تو کیو ویرون کنه تو ازمن گذشتی گذشته ولی یه روز میرسه که چشاتو نخواد همون لحظه حس می کنی دردمو چقد سخته دنیا باهات را(ه) نیاد